• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

اعراب خطبه 2 - فارسی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



گزارش خطا
برای مشاهده معنا و شرح هر کلمه، بر روی آن کلیک کنید.



و از سخنان آن حضرت (علیه‌السلام) پس از بازگشت از صفین
«أَحْمَدُهُ اسْتِتْماماً لِنِعْمَتِهِ،»۱
«أَحْمَدُهُ‌»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و فاعل آن ضمیری است که وجوباً در آن مستتر است و تقدیرش «أنا» می‌باشد،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعول به است.
«اسْتِتْمَاماً»:
مفعولٌ‌لأجله منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است.
«لِنِعْمَتِهِ‌»:
اللام: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
نِعْمَتِهِ‌: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جرّ مضاف‌الیه است،
و جار و مجرور متعلق به مصدر «اسْتِتْمَاماً» هستند،
و جمله «أَحْمَدُهُ اسْتِتْمَاماً» ابتدائیه است و محلی از اعراب ندارد.


«وَ اسْتِسْلاماً لِعِزَّتِهِ،»۲
«وَ اسْتِسْلاَماً»:
الواو: عاطفه است،
اسْتِسْلاَماً: معطوف بر (استتماما) است: مفعول لأجله منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است.
«لِعِزَّتِهِ‌»:
اللام: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
عِزَّتِهِ‌: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر مضاف‌الیه است،
و جار و مجرور متعلق به مصدر «اسْتِسْلاَماً» هستند.


«وَ اسْتِعْصاماً مِنْ مَعْصِيَتِهِ»۳
«وَ اسْتِعْصَاماً»:
الواو: عاطفه است،
اسْتِعْصَاماً: معطوف بر (استتماما) است: مفعول لأجله منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است.
«مِنْ‌»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«مَعْصِيَتِهِ‌»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر مضاف‌الیه است،
و جار و مجرور متعلق به مصدر «اسْتِعْصَاماً» هستند.


«وَ أَسْتَعينُهُ فاقَةً إِلَى كِفايَتِهِ،»۴
«وَ أَسْتَعِينُهُ‌»:
الواو: عاطفه است،
أَسْتَعِينُهُ‌: فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و فاعل آن ضمیری است که وجوباً در آن مستتر است و تقدیرش «أنا» می‌باشد،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعول به است.
«فَاقَةً‌»:
مفعول لأجله منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است.
«إِلَى»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«كِفَايَتِهِ‌»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر مضاف‌الیه است،
و جار و مجرور متعلق به مصدر «فَاقَةً‌» هستند،
و جمله «أَسْتَعِينُهُ‌» معطوف بر جمله «أَحْمَدُهُ‌» است.


«إِنَّهُ لَا يَضِلُّ مَنْ هَداهُ،»۵
«إِنَّهُ‌»:
إنَّ: حرف مشبه بالفعل مبنی بر فتح ظاهر است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب اسم «إِنَّ‌» است.
«لاَ»:
حرف نفی مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«يَضِلُّ‌»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است،
و جمله «لاَ يَضِلُّ‌» واقع در محل رفع خبر «إِنَّ‌» است.
«مَنْ‌»:
اسم موصول به معنای (الذی) مبنی بر سکون، واقع در محل رفع فاعل است.
«هَدَاهُ‌»:
فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر بر آخرش به خاطر تعذر، و فاعل آن ضمیری است که جوازاً در آن مستتر است و تقدیرش «هو» می‌باشد،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعول به است،
و جمله «هَدَاهُ‌» صله موصول است و محلی از اعراب ندارد،
و جمله «إِنَّهُ لاَ يَضِلُّ‌...» حالیه است.


«وَ لَا يَئِلُ مَنْ عاداهُ،»۶
«وَ لاَ»:
الواو: عاطفه است،
لاَ: حرف نفی مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«يَئِلُّ‌»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است،
و جمله «لاَ يَئِلُ‌» معطوف بر جمله «لاَ يَضِلُّ‌» است.
«مَنْ‌»:
اسم موصول به معنای (الذی) مبنی بر سکون، واقع در محل رفع فاعل است.
«عَادَاهُ‌»:
فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر بر آخرش به خاطر تعذر، و فاعل آن ضمیری است که جوازاً در آن مستتر است و تقدیرش «هو» می‌باشد،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعول به است،
و جمله «عَادَاهُ‌» صله موصول است و محلی از اعراب ندارد.


«وَ لَا يَفْتَقِرُ مَنْ كَفاهُ،»۷
«وَ لاَ»:
الواو: عاطفه است،
لاَ: حرف نفی، محلی از اعراب ندارد.
«يَفْتَقِرُ»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است،
و جمله «لاَ يَفْتَقِرُ» معطوف بر جمله «لاَ يَضِلُّ‌» است.
«مَنْ‌»:
اسم موصول به معنای (الذی) مبنی بر سکون، واقع در محل رفع فاعل است.
«كَفَاهُ‌»:
فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر بر آخرش به خاطر تعذر، و فاعل آن ضمیری است که جوازاً در آن مستتر است و تقدیرش «هو» می‌باشد،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعول به است،
و جمله «كَفَاهُ‌» صله موصول است و محلی از اعراب ندارد.


«فَإِنَّهُ اَرْجَحُ مَا وُزِنَ»۸
«فَإِنَّهُ‌»:
الفاء: تعلیلیه است،
إنَّ: حرف مشبه بالفعل مبنی بر فتح ظاهر است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب اسم «إِنَّ‌» است.
«أَرْجَحُ‌»:
خبر «إِنَّ‌» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است.
«مَا»:
اسم موصول به معنای (الذی) مبنی بر سکون، واقع در محل جر مضاف‌الیه است.
«وُزِنَ‌»:
فعل ماضی مجهول مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است، و نائب فاعل آن ضمیری است که جوازاً در آن مستتر است و تقدیرش «هو» می‌باشد،
و جمله «وُزِنَ‌» صله موصول است و محلی از اعراب ندارد،
و جمله «إِنَّهُ أَرْجَحُ‌» تعلیلیه است و محلی از اعراب ندارد.


«وَ اَفْضَلُ ما خُزِنَ»۹
«وَ أَفْضَلُ‌»:
الواو: عاطفه است،
أَفْضَلُ‌: معطوف بر «أَرْجَحُ‌» است: خبر «إِنَّ‌» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است.
«مَا»:
اسم موصول به معنای (الذی) مبنی بر سکون، واقع در محل جر مضاف‌الیه است.
«خُزِنَ‌»:
فعل ماضی مجهول مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است، و نائب فاعل آن ضمیری است که جوازاً در آن مستتر است و تقدیرش «هو» می‌باشد،
و جمله «خُزِنَ‌» صله موصول است و محلی از اعراب ندارد.


«وَ اَشْهَدُ اَنْ لَا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَريكَ لَهُ»۱۰
«وَ أَشْهَدُ»:
الواو: عاطفه است،
أَشْهَدُ: فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و فاعل آن ضمیری است که وجوباً در آن مستتر است و تقدیرش «أنا» می‌باشد،
و جمله «أَشْهَدُ» معطوف بر جمله «أَحْمَدُهُ‌» است.
«أَنْ‌»:
حرف نصب و توکید مخفف از ثقیله است، و اسم آن ضمیر شأن محذوف است.
«لاَ»:
نافیه جنس مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«إِلهَ‌»:
اسم «لاَ» مبنی بر فتح در محل نصب است، و خبر آن وجوباً محذوف است
[۱] خویی گفته است: در تقدیر خبر بین «موجود»، «ممکن» و مانند آن بسته به معنا اختلاف نظر وجود دارد. ابن میثم گفته است: نحویون گمان کرده‌اند که در آن چیزی مقدر است که برای همیشه خبر باشد، گفته‌اند: و تقدیر آن «لا إله لنا إلا الله» یا «لا إله موجوداً إلا الله» است. و بدان که هر تقدیری که در اینجا در نظر گرفته شود، این کلمه را از آنچه اطلاقش افاده می‌کند خارج می‌سازد و تخصیصی به آن می‌دهد که نداشته است و آن چیزی است که انسان هنگام بررسی در خود می‌یابد. می‌گویم: پس بهتر آن است که خبر (لا) همان قول ما (إلا الله) باشد و نیازی به تقدیر زاید نیست. پایان کلام. (منهاج البراعة). و اشکال آن این است که (لا) نافیه در معارف عمل نمی‌کند، پس تقدیر «أجود» است.
، تقدیرش «موجود» است.
«إِلاَّ»:
ادات استثناء و حصر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«اللهُ‌»:
لفظ جلاله بدل
[۲] الله بدل از محل (لا) با اسمش است، یا از ضمیر مستتر در خبر است، تقدیر: منفرد.
مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است،
و جمله «لَا إِلَهَ إلاّ اللهُ‌» واقع در محل رفع خبر «أَنْ‌» است.
«وَحْدَهُ‌»:
حال منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر مضاف‌الیه است
[۳] در حال شرط شده است که نکره یا تأویل به نکره باشد، و در اینجا تأویل به نکره شده است یعنی: (منفرداً) مانند (أرسلها العِراک).
.
«لا»:
نافیه جنس مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد، بر مبتدا و خبر وارد می‌شود پس اولی را نصب می‌دهد و دومی را رفع می‌دهد.
«شَرِيكَ‌»:
اسم «لاَ» مبنی بر فتح در محل نصب است.
«لَهُ‌»:
اللام: حرف جر مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به حرف جر است،
و جار و مجرور متعلق به خبر «لاَ» محذوف هستند،
و جمله «لاَ شَرِيكَ لَهُ‌» حالیه است.


«شَهادَةً مُمْتَحَناً إِخْلَاصُها،»۱۱
«شَهَادَةً‌»:
مفعول مطلق منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است.
«مُمْتَحَناً»:
حال منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است.
«إِخْلاَصُهَا»:
نائب فاعل برای (مُمْتَحَناً) مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر مضاف‌الیه است.


«مُعْتَقَداً مُصَاصُها»۱۲
«مُعْتَقَداً»:
حال منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است.
«مُصَاصُهَا»:
نائب فاعل برای «مُعْتَقَداً» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر مضاف‌الیه است.


«نَتَمَسَّكُ بِها اَبَداً ما اَبْقَانا، »۱۳
«نَتَمَسَّكُ‌»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و فاعل آن ضمیری است که وجوباً در آن مستتر است و تقدیرش «نحن» می‌باشد.
«بِهَا»:
الباء: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «نَتَمَسَّكُ‌» هستند،
و جمله «نَتَمَسَّكُ‌» واقع در محل نصب نعت است.
«أَبَداً»:
مفعول فیه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و (فتحه) دوم برای تنوین است،
و ظرف متعلق به فعل «نَتَمَسَّكُ‌» است.
«مَا»:
حرف مصدری
[۴] ما: حرف مصدری است و جانشین ظرف زمان محذوفی می‌شود که به مصدری که «ما» و صله‌اش به آن تأویل رفته‌اند، اضافه شده است. تقدیر آن: «مدّة» (به مدتِ) است.
مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«أَبْقَانَا»:
فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر بر آخرش به خاطر تعذر، و فاعل آن ضمیری است که جوازاً در آن مستتر است و تقدیرش «هو» می‌باشد،
و نا: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعول به است،
و مصدر مؤول واقع در محل نصب مفعول فیه است، و آن متعلق به فعل «نَتَمَسَّكُ‌» است.


«وَ نَدَّخِرُها لِأَهاويلِ ما يَلْقانا»۱۴
«وَ نَدَّخِرُهَا»:
الواو: عاطفه است،
نَدَّخِرُهَا: فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و فاعل آن ضمیری است که وجوباً در آن مستتر است و تقدیرش «نحن» می‌باشد،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعول به است،
و جمله «نَدَّخِرُهَا» معطوف بر جمله «نَتَمَسَّكُ‌» است.
«لأَهَاوِيلِ‌»:
اللام: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
أَهَاوِيلِ‌: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است، و آن مضاف است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «نَدَّخِرُهَا» هستند.
«مَا»:
اسم موصول به معنای (الذی) مبنی بر سکون، واقع در محل جر مضاف‌الیه است.
«يَلْقَانَا»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر بر آخرش به خاطر تعذر، و فاعل آن ضمیری است که جوازاً در آن مستتر است و تقدیرش «هو» می‌باشد،
و جمله «يَلْقَانَا» صله موصول است و محلی از اعراب ندارد.


«فَإِنَّها عَزيمَةُ الْإِيمانِ،»۱۵
«فَإِنَّهَا»:
الفاء: تعلیلیه است،
إنَّ: حرف مشبه بالفعل مبنی بر فتح ظاهر است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب اسم «إِنَّ‌» است.
«عَزِيمَةُ‌»:
خبر «إِنَّ‌» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است.
«الإِيمَانِ‌»: م
ضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است،
و جمله «فَإِنَّهَا عَزِيمَةُ الإِيمَانِ‌» تعلیلیه است.


«وَ فاتِحَةُ الْإِحْسانِ،»۱۶
«وَ فَاتِحَةُ‌»:
الواو: عاطفه است،
فَاتِحَةُ‌: معطوف بر «عَزِيمَةُ‌» است: خبر «إِنَّ‌» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است.
«الإِحْسَانِ‌»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است.


«وَ مَرْضاةُ الرَّحْمنِ،»۱۷
«وَ مَرْضَاةُ‌»:
الواو: عاطفه است،
مَرْضَاةُ‌: معطوف بر (عزیمة) است: خبر إنّ مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است.
«الرَّحْمنِ‌»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است.


«وَ مَدْحَرَةُ الشَّيْطانِ»۱۸
«وَ مَدْحَرَةُ‌»:
الواو: عاطفه است،
مَدْحَرَةُ‌: معطوف بر «عَزِيمَةُ‌» است: خبر إنّ مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است.
«الشَّيْطَانِ‌»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است.


«وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ،»۱۹
«وَ أَشْهَدُ»:
الواو: عاطفه است،
أَشْهَدُ: فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و فاعل آن ضمیری است که وجوباً در آن مستتر است و تقدیرش «أنا» می‌باشد.
«أَنَّ‌»:
حرف نصب و توکید است، بر مبتدا و خبر وارد می‌شود پس اولی را نصب می‌دهد و دومی را رفع می‌دهد.
«مُحَمَّداً»:
اسم «أَنَّ‌» منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و (فتحه) دوم برای تنوین است.
«عَبْدُهُ‌»:
خبر «أَنَّ‌» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم، واقع در محل جر مضاف‌الیه است.
«وَ رَسُولُهُ‌»:
الواو: عاطفه است،
رَسُولُهُ‌: معطوف بر «عَبْدُهُ‌» است: خبر «أَنَّ‌» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر مضاف‌الیه است،
و جمله «أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ‌» به خاطر حذف حرف جر (نزع خافض) منصوب است.


«اَرْسَلَهُ بِالدِّينِ الْمَشْهُورِ»۲۰
«أَرْسَلَهُ‌»:
فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است، و فاعل آن ضمیری است که جوازاً در آن مستتر است و تقدیرش «هو» می‌باشد،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعول به است.
«بِالدِّينِ‌»:
الباء: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
الدِّينِ‌: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «أَرْسَلَهُ‌» هستند، یا نائب مفعول مطلق است، یعنی: إرسالاً بالدّین،
و جمله «أَرْسَلَهُ‌» واقع در محل نصب حال است،
و جمله «أَشْهَدُ» معطوف بر جمله «أَشْهَدُ» قبلی است.
«الْمَشْهُورِ»: نعت مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است.


«وَ الْعَلَمِ الْمَأْثُورِ، وَ الْكِتابِ الْمَسْطُورِ، وَ النُّورِ السّاطِعِ، وَ الضِّياءِ اللَّامِعِ، وَ الْأَمْرِ الصّادِعِ،»۲۱
«وَ الْعَلَمِ‌»:
الواو: عاطفه است،
الْعَلَمِ‌: معطوف بر «الدِّينِ‌» است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است.
«الْمَأْثُورِ»:
نعت مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است.
«وَ الْكِتَابِ‌»:
الواو: عاطفه است،
الْكِتَابِ‌: معطوف بر «الدِّينِ‌» است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است.
«الْمَسْطُورِ»:
نعت مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است.
«وَ النُّورِ»:
الواو: عاطفه است،
النُّورِ: معطوف بر «الدِّينِ‌» است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است.
«السَّاطِعِ‌»:
نعت مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است.
«وَ الضِّيَاءِ‌»:
الواو: عاطفه است،
الضِّيَاءِ‌: معطوف بر «الدِّينِ‌» است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است.
«اللاَّمِعِ‌»:
نعت مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است.
«وَ الأَمْرِ»:
الواو: عاطفه است،
الأَمْرِ: معطوف بر «الدِّينِ‌» است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است.
«الصَّادِعِ‌»:
نعت مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است.


«إِزاحَةً لِلشُّبُهاتِ، وَ احْتِجاجاً بِالْبَيّناتِ، وَ تَحْذيراً بِالْآياتِ، وَ تَخْويفاً بِالْمَثُلاتِ»۲۲
«إِزَاحَةً‌»:
مفعول لأجله منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است.
«لِلشُّبُهَاتِ‌»:
اللام: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
الشُّبُهَاتِ‌: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است،
و جار و مجرور متعلق به مصدر «إِزَاحَةً‌» هستند.
«وَ احْتِجَاجاً»:
الواو: عاطفه است،
احْتِجَاجاً: معطوف بر «إِزَاحَةً‌» است: مفعول لأجله منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است.
«بِالْبَيِّنَاتِ‌»:
الباء: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
الْبَيِّنَاتِ‌: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است،
و جار و مجرور متعلق به مصدر «احْتِجَاجاً» هستند.
«وَ تَحْذِيراً»:
الواو: عاطفه است،
تَحْذِيراً: معطوف بر «إِزَاحَةً‌» است: مفعول لأجله منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و (فتحه) دوم برای تنوین است.
«بِالآيَاتِ‌»:
الباء: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
الآيَاتِ‌: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است،
و جار و مجرور متعلق به مصدر «تَحْذِيراً» هستند.
«وَ تَخْوِيفاً»:
الواو: عاطفه است،
تَخْوِيفاً: معطوف بر «إِزَاحَةً‌» است: مفعول لأجله منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و (فتحه) دوم برای تنوین است.
«بِالْمَثُلاَتِ‌»:
الباء: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
الْمَثُلاَتِ‌: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است،
و جار و مجرور متعلق به مصدر «تَخْوِيفاً» هستند.


«وَ النّاسُ فى فِتَنٍ انْجَذَمَ فيها حَبْلُ الدِّينِ»۲۳
«وَ النَّاسُ‌»:
الواو: حالیه است
[۵] ابن میثم گفته است: احتمال دارد (واو) در کلام ایشان «و الناس فی فتن» برای ابتدا باشد، و این از جانب ایشان (علیه‌السلام) شروعی برای نکوهش اوضاع زمانه‌اش باشد. و احتمال دارد که برای حال باشد و عامل آن فعل «أرسله» باشد.
،
النَّاسُ‌: مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است.
«فِي»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«فِتَنٍ‌»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است، و (کسره) دوم برای تنوین است،
و جار و مجرور متعلق به خبر محذوف هستند،
و جمله «النَّاسُ فِي فِتَنٍ‌» واقع در محل نصب حال است.
«انْجَذَمَ‌»:
فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است.
«فِيهَا»:
فی: حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «انْجَذَمَ‌» هستند،
و جمله «انْجَذَمَ‌» واقع در محل جر نعت برای «فِتَنٍ‌» است.
«حَبْلُ‌»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است.
«الدِّينِ‌»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است.


«وَ تَزَعْزَعَتْ سَوارِي الْيَقينِ،»۲۴
«وَ تَزَعْزَعَتْ‌»:
الواو: عاطفه است،
تَزَعْزَعَتْ‌: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است،
و التاء برای تأنیث است.
«سَوَارِي»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر بر آخرش به خاطر ثقل است، و آن مضاف است.
«الْيَقِينِ‌»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است،
و جمله «تَزَعْزَعَتْ‌» معطوف بر جمله «انْجَذَمَ‌» است.


«وَ اخْتَلَفَ النَّجْرُ،»۲۵
«وَ اخْتَلَفَ‌»:
الواو: عاطفه است،
اخْتَلَفَ‌: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است.
«النَّجْرُ»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است،
و جمله «اخْتَلَفَ‌» معطوف بر جمله «انْجَذَمَ‌» است.


«وَ تَشَتَّتَ الْأَمْرُ»۲۶
«وَ تَشَتَّتَ‌»:
الواو: عاطفه است،
تَشَتَّتَ‌: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است.
«الأَمْرُ»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است،
و جمله «تَشَتَّتَ‌» معطوف بر جمله «انْجَذَمَ‌» است.


«وَ ضاقَ الْمَخْرَجُ،»۲۷
«وَ ضَاقَ‌»:
الواو: عاطفه است،
ضَاقَ‌: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است.
«الْمَخْرَجُ‌»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است،
و جمله «ضَاقَ‌» معطوف بر جمله «انْجَذَمَ‌» است.


«وَ عَمِيَ الْمَصْدَرُ،»۲۸
«وَ عَمِيَ‌»:
الواو: عاطفه است،
عَمِيَ‌: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است.
«الْمَصْدَرُ»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است،
و جمله «عَمِيَ‌» معطوف بر جمله «انْجَذَمَ‌» است.


«فَالْهُدى خامِلٌ،»۲۹
«فَالْهُدَى»:
الفاء: تفریعیه است،
الْهُدَى: مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر بر آخرش به خاطر تعذر است.
«خَامِلٌ‌»:
خبر فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و (ضمه) دوم برای تنوین است.


«وَ الْعَمى شامِلٌ»۳۰
«وَ الْعَمَى»:
الواو: عاطفه است،
الْعَمَى: مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر بر آخرش به خاطر تعذر است.
«شَامِلٌ‌»:
خبر فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و (ضمه) دوم برای تنوین است،
و جمله «الْعَمَى شَامِلٌ‌» معطوف بر جمله «الْهُدَى خَامِلٌ‌» است.


«عُصِيَ الرَّحْمنُ »۳۱
«عُصِيَ‌»:
فعل ماضی مجهول مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است.
«الرَّحْمنُ‌»:
نائب فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است،
و جمله استئنافیه است.


«وَ نُصِرَ الشَّيْطانُ،»۳۲
«وَ نُصِرَ»:
الواو: عاطفه است،
نُصِرَ: فعل ماضی مجهول مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است.
«الشَّيْطَانُ‌»:
نائب فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است،
و جمله «نُصِرَ» معطوف بر جمله «عُصِيَ‌» است.


«وَ خُذِلَ الْإِيمانُ،»۳۳
«وَ خُذِلَ‌»:
الواو: عاطفه است،
خُذِلَ‌: فعل ماضی مجهول مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است.
«الإِيمَانُ‌»:
نائب فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است،
و جمله «خُذِلَ‌» معطوف بر جمله «عُصِيَ‌» است.


«فَانْهارَتْ دَعائِمُهُ »۳۴
«فَانْهَارَتْ‌»:
الفاء: سببیه است،
انْهَارَتْ‌: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است،
و التاء برای تأنیث است.
«دَعَائِمُهُ‌»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر مضاف‌الیه است.


«وَ تَنَكَّرَتْ مَعالِمُهُ،»۳۵
«وَ تَنَكَّرَتْ‌»:
الواو: عاطفه است،
تَنَكَّرَتْ‌: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است،
و التاء برای تأنیث است.
«مَعَالِمُهُ‌»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر مضاف‌الیه است،
و جمله «تَنَكَّرَتْ‌» معطوف بر جمله «انْهَارَتْ‌» است.


«وَ دَرَسَتْ سُبُلُهُ،»۳۶
«وَ دَرَسَتْ‌»:
الواو: عاطفه است،
دَرَسَتْ‌: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است،
و التاء برای تأنیث است.
«سُبُلُهُ‌»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر مضاف‌الیه است.


«وَ عَفَتْ شُرُكُهُ.»۳۷
«وَ عَفَتْ‌»:
الواو: عاطفه است،
عَفَتْ‌: فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر بر الف محذوف است،
و التاء برای تأنیث است.
«شُرُكُهُ‌»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر مضاف‌الیه است،
و جمله معطوف بر جمله قبلش است.


«اَطاعُوا الشَّيْطَانَ،»۳۸
«أَطَاعُوا»:
فعل ماضی مبنی بر ضم به خاطر اتصالش به واو است،
و الواو: ضمیر متصل مبنی بر سکون، واقع در محل رفع فاعل است،
و الألف فارقه است.
«الشَّيطَانَ‌»:
مفعول به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است،
و جمله حالیه است.


«فَسَلَكوا مَسالِكَهُ،»۳۹
«فَسَلَكُوا»:
الفاء: عاطفه است،
سَلَكُوا: فعل ماضی مبنی بر ضم به خاطر اتصالش به واو است،
و الواو: ضمیر متصل مبنی بر سکون، واقع در محل رفع فاعل است،
و الألف فارقه است.
«مَسَالِكَهُ‌»:
مفعول به منصوب به خاطر حذف حرف جر (نزع خافض) و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم، واقع در محل جر مضاف‌الیه است،
و جمله «سَلَكُوا» معطوف بر جمله «أَطَاعُوا» است.


«وَ وَرَدُوا مَناهِلَهُ.»۴۰
«وَ وَرَدُوا»:
الواو: عاطفه است،
وَرَدُوا: فعل ماضی مبنی بر ضم به خاطر اتصالش به واو است،
و الواو: ضمیر متصل مبنی بر سکون، واقع در محل رفع فاعل است،
و الألف فارقه است.
«مَنَاهِلَهُ‌»:
مفعول به منصوب به خاطر حذف حرف جر (نزع خافض) و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم، واقع در محل جر مضاف‌الیه است.


«بِهِمْ سارَتْ اَعْلَامُهُ»۴۱
«بِهِمْ‌»:
الباء: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
و هم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «سَارَتْ‌» هستند.
«سَارَتْ‌»:
فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است،
و التاء برای تأنیث است.
«أَعْلامُهُ‌»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر مضاف‌الیه است.


«وَ قَامَ لِواؤُهُ،»۴۲
«وَ قَامَ‌»:
الواو: عاطفه است،
قَامَ‌: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است.
«لِوَاؤُهُ‌»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر مضاف‌الیه است.


«فى فِتَنٍ داسَتْهُمْ بِأَخْفافِها»۴۳
«فِي»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«فِتَنٍ‌»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است، و (کسره) دوم برای تنوین است،
و جار و مجرور متعلق
[۶] و احتمال دارد که متعلق به مقدری باشد که خبر دومی برای قول ایشان (علیه‌السلام) «و الناس» باشد.
به فعل «قَامَ‌»، یا به فعل «سَارَتْ‌» هستند.
«دَاسَتْهُمْ‌»:
فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است،
و التاء برای تأنیث است،
و فاعل آن ضمیری است که جوازاً در آن مستتر است و تقدیرش «هی» می‌باشد،
و هم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعول به است،
و المیم برای جمع است.
«بِأَخْفَافِهَا»:
الباء: حرف جر، محلی از اعراب ندارد،
أَخْفَافِهَا: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر مضاف‌الیه است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «دَاسَتْهُمْ‌» هستند،
و جمله «دَاسَتْهُمْ‌» واقع در محل جر نعت برای «فِتَنٍ‌» است.


«وَ وَطِئَتْهُمْ بِأَظْلَافِها،»۴۴
«وَ وَطِئَتْهُمْ‌»:
الواو: عاطفه است،
وَطِئَتْهُمْ‌: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است،
و التاء برای تأنیث است،
و فاعل آن ضمیری است که جوازاً در آن مستتر است و تقدیرش «هی» می‌باشد،
هُمْ‌: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعول به است،
و المیم برای جمع است،
و جمله «وَطِئَتْهُمْ‌» معطوف بر جمله «دَاسَتْهُمْ‌» است.
«بِأَظْلاَفِهَا»
[۷] ابن میثم گفته است: و احتمال دارد که در اینجا اضماری (حذفی) وجود داشته باشد، یعنی: آنها را با سم شترانش لگدمال کرد و با سم گاوانش پایمال نمود، پس مضاف حذف شده و مضاف‌الیه جای آن قرار گرفته است، و در این هنگام، تجوّز (مجازگویی) فقط در نسبت دادن پایمال کردن و لگدمال کردن و ایستادن به فتنه‌ها است، و این همان مجاز در اسناد است.
:
الباء: حرف جر، محلی از اعراب ندارد،
أَظْلَافِهَا: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر مضاف‌الیه است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «وَطِئَتْهُمْ‌» هستند.


«وَ قامَتْ عَلى سَنَابِكِها.»۴۵
«وَ قَامَتْ‌»:
الواو: عاطفه است،
قَامَتْ‌: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است،
و التاء برای تأنیث است،
و فاعل آن ضمیری است که جوازاً در آن مستتر است و تقدیرش «هی» می‌باشد.
«عَلَى»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«سَنَابِكِهَا»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر مضاف‌الیه است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «قَامَتْ‌» هستند،
و جمله «قَامَتْ‌» معطوف بر جمله «دَاسَتْهُمْ‌» است.


«فَهُمْ فيها تائِهُونَ حائِرُونَ جاهِلُونَ مَفْتُونُونَ،»۴۶
«فَهُمْ‌»:
الفاء: تفریعیه یا برای تعقیب است،
هُمْ‌: ضمیر منفصل مبنی بر سکون، واقع در محل رفع مبتدا است.
«فِيهَا»:
فی: حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است،
و جار و مجرور متعلق به «تَائِهُونَ‌» هستند،
و جمله «هُمْ تَائِهُونَ‌» استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد.
«تَائِهُونَ‌»:
خبر مرفوع و علامت رفع آن واو است زیرا جمع مذکر سالم می‌باشد.
«حَائِرُونَ»:
معطوف بر «تَائِهُونَ‌» است:
خبر مرفوع و علامت رفع آن واو است زیرا جمع مذکر سالم می‌باشد.
«جَاهِلُونَ‌»:
معطوف بر «تَائِهُونَ‌» است:
خبر مرفوع و علامت رفع آن واو است زیرا جمع مذکر سالم می‌باشد.
«مَفْتُونُونَ‌»:
معطوف بر «تَائِهُونَ‌» است:
خبر مرفوع و علامت رفع آن واو است زیرا جمع مذکر سالم می‌باشد.


«فى خَيْرِ دارٍ وَ شَرِّ جيرانٍ.»۴۷
«فِي»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«خَيْرِ»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است، و آن مضاف است.
«دَارٍ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است، و (کسره) دوم برای تنوین است،
و جار و مجرور متعلق به «تَائِهُونَ‌» هستند
[۸] ابن میثم گفته است: قول ایشان: (فی خیر دار و شرّ جیران)، این ظرف جایز است که مانند ظرف قبلی (فیها) در اینکه خبر سوم باشد، و جایز است که به قول ایشان (تائهون) یا افعال بعد از آن متعلق باشد.
.
«وَ شَرِّ»:
الواو: عاطفه است،
شَرِّ: معطوف بر «خَيْرِ» است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است، و آن مضاف است.
«جِيرَانٍ‌»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است، و (کسره) دوم برای تنوین است.


«نَوْمُهُمْ سُهُودٌ،»۴۸
«نَوْمُهُمْ‌»:
مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
هُمْ‌: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر مضاف‌الیه است،
و المیم برای جمع است.
«سُهُودٌ»:
خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است و (ضمه) دوم برای تنوین است،
و جمله «نَوْمُهُمْ سُهُودٌ» واقع در محل جر نعت است.


«وَ كُحْلُهُمْ دُمُوعٌ،»۴۹
«وَ كُحْلُهُمْ‌»:
الواو: عاطفه است،
كُحْلُهُمْ‌: معطوف بر «نَوْمُهُمْ‌» است: مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
هُمْ‌: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر مضاف‌الیه است،
و المیم برای جمع است.
«دُمُوعٌ‌»:
خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و (ضمه) دوم برای تنوین است.


«بِأَرْضٍ عالِمُها مُلْجَمٌ،»۵۰
«بِأَرْضٍ‌»:
الباء: حرف جر است،
أَرْضٍ‌: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است، و (کسره) دوم برای تنوین است، و آن بدل
[۹] و ممکن است تعلق آن به چیزی باشد که «خیر دار» قبلاً به آن تعلق گرفته بود (یعنی مفتونون).
از جمله «فِي خَيْرِ» است.
«عالِمُهَا»:
مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر مضاف‌الیه است.
«مُلْجَمٌ‌»:
خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و (ضمه) دوم برای تنوین است،
و جمله «عالِمُهَا مُلْجَمٌ‌» واقع در محل جر نعت برای «أَرْضٍ‌» است.


«وَ جاهِلُها مُكْرَمٌ»۵۱
«وَ جَاهِلُهَا»:
الواو: عاطفه است،
جَاهِلُهَا: معطوف بر «عالِمُهَا» است: مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر مضاف‌الیه است.
«مُكْرَمٌ‌»:
خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و (ضمه) دوم برای تنوین است،
و جمله «جَاهِلُهَا مُكْرَمٌ‌» معطوف بر جمله «عالِمُهَا مُلْجَمٌ‌» است و واقع در محل جر نعت برای «أَرْضٍ‌» است.
و بخشی دیگر در وصف آل پیامبر (علیهم‌السلام)
«هُمْ مَوْضِعُ سِرِّهِ»۵۲
«هُمْ‌»:
ضمیر منفصل مبنی بر سکون، واقع در محل رفع مبتدا است.
«مَوْضِعُ‌»:
خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است.
«سِرِّهِ‌»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر مضاف‌الیه است،
و جمله تشکیل شده از مبتدا و خبر، ابتدائیه است و محلی از اعراب ندارد.


«وَ لَجَأُ اَمْرِهِ، »۵۳
«وَ لَجَأُ»:
الواو: عاطفه است،
لَجَأُ: معطوف بر (مَوْضِعُ) است: خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است.
«أَمْرِهِ‌»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر مضاف‌الیه است.


«وَ عَيْبَةُ عِلْمِهِ،»۵۴
«وَ عَيْبَةُ‌»:
الواو: عاطفه است،
عَيْبَةُ‌
[۱۰] لفظ «العَیبَة» (صندوقچه، گنجینه) استعاره‌ای برای نفوس شریف آنان است، و وجه شباهت آشکار است، زیرا شأن عیبه حفظ آن چیزی است که در آن سپرده می‌شود و نگهدارنده آن از تباهی و پلیدی‌هاست و اذهان پاک آنان نیز حافظ علم از نیستی و نگهدارنده آن از آلوده شدن به اذهان نااهلان بود، ناگزیر استعاره لفظ «العیبة» برای اذهان آنان نیکو بوده است.
: معطوف بر (مَوْضِعُ) است: خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است.
«عِلْمِهِ‌»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر مضاف‌الیه است.


«وَ مَوْئِلُ حِكَمِهِ‌»۵۵
«وَ مَوْئِلُ‌»:
الواو: عاطفه است،
مَوْئِلُ‌: معطوف بر (مَوْضِعُ) است: خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است.
«حِكَمِهِ‌»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر مضاف‌الیه است.


«وَ كُهُوفُ كُتُبِهِ،»۵۶
«وَ كُهُوفُ‌»
[۱۱] استعاره لفظ «الکهف» (غار، پناهگاه) نزدیک به استعاره لفظ «العیبة» است، و به خاطر اینکه آنان کوه‌های دین خدا هستند، به وسیله آنان از لغزش‌های شیاطین و تغییر و تحریف آنان پناه جسته می‌شود، همان‌طور که فرد ترسان از کسی که او را آزار می‌دهد به کوه پناه می‌برد، و این استعاره‌ای لطیف است.
:
الواو: عاطفه است،
كُهُوفُ‌: معطوف بر (مَوْضِعُ) است: خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است.
«كُتُبِهِ‌»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر مضاف‌الیه است.


«وَ جِبالُ دينِهِ.»۵۷
«وَ جِبَالُ‌»:
الواو: عاطفه است،
جِبَالُ‌: معطوف بر (مَوْضِعُ) است: خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است.
«دِينِهِ‌»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر مضاف‌الیه است.


«بِهِمْ اَقامَ انْحِناءَ ظَهْرِهِ»۵۸
«بِهِمْ‌»:
الباء: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
و هم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «أَقَامَ‌» هستند.
«أَقَامَ‌»:
فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است، و فاعل آن ضمیری است که جوازاً در آن مستتر است و تقدیرش «هو» می‌باشد.
«انْحِنَاءَ‌»:
مفعول به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و آن مضاف است،
و جمله «أَقَامَ‌» استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد.
«ظَهْرِهِ‌»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر مضاف‌الیه است.


«وَ اَذْهَبَ ارْتِعادَ فَرائِصِهِ»۵۹
«وَ أَذْهَبَ‌»:
الواو: عاطفه است،
أَذْهَبَ‌: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است، و فاعل آن ضمیری است که جوازاً در آن مستتر است و تقدیرش «هو» می‌باشد.
«ارْتِعَادَ»:
مفعول به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و آن مضاف است.
«فَرَائِصِهِ‌»:
مضاف الیه مجرور و علامت جرّ آن کسره ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء
[۱۲] ابن میثم گفته است: ضمایر مفرد در اینجا همگی به خداوند متعال بازمی‌گردند، مگر ضمیر در (ظهره و فرائصه) که آن دو به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) بازمی‌گردند، همانطور که ذکر خدا و رسولش در ابتدای خطبه گذشت، و گفته شده است که همه ضمایر به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) بازمی‌گردند.
: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر مضاف‌الیه است،
و جمله «أَذْهَبَ‌» معطوف بر جمله «أَقَامَ‌» است.
و بخشی دیگر در وصف گروهی دیگر (یعنی منافقین)
«زَرَعُوا الْفُجُورَ،»۶۰
«زَرَعُوا»:
فعل ماضی مبنی بر ضم به خاطر اتصالش به واو است،
و الواو: ضمیر متصل مبنی بر سکون، واقع در محل رفع فاعل است،
و الألف فارقه است،
و جمله «زَرَعُوا» واقع در محل رفع خبر برای مبتدای محذوف است.
«الْفُجُورَ»: مفعول به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است.


«وَ سَقَوْهُ الْغُرُورَ،»۶۱
«وَ سَقَوْهُ‌»:
الواو: عاطفه است،
سَقَوْهُ‌: فعل ماضی مبنی بر ضم مقدر بر الف محذوف به خاطر اتصالش به واو است،
و الواو: ضمیر متصل مبنی بر سکون، واقع در محل رفع فاعل است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعول به است،
و الألف فارقه است.
«الْغُرُورَ»:
مفعول به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است،
و جمله «سَقَوْهُ‌» معطوف بر جمله «زَرَعُوا» است.


«وَ حَصَدُوا الثُّبُورَ»۶۲
«وَ حَصَدُوا»:
الواو: عاطفه است،
حَصَدُوا: فعل ماضی مبنی بر ضم به خاطر اتصالش به واو است،
و الواو: ضمیر متصل مبنی بر سکون، واقع در محل رفع فاعل است،
و الألف فارقه است.
«الثُّبُورَ»:
مفعول به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است،
و جمله «حَصَدُوا» معطوف بر جمله «زَرَعُوا» است.


«لا يُقاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ (صَلَّى اللّهُ‌ عَلَيهِ‌ وَ آلِهِ) مِنْ هذِهِ الْأُمَّةِ اَحَدٌ»۶۳
«لاَ»:
حرف نفی مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«يُقَاسُ‌»:
فعل مضارع مجهول مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است.
«بِآلِ‌»:
الباء: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
آلِ‌: اسم مجرور و علامت جر آن کسره است، و آن مضاف است.
«مُحَمَّدٍ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «يُقَاسُ‌» هستند.
«صَلَّى»:
فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر بر الف به خاطر تعذر است.
«اللهُ‌»:
لفظ جلاله فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره است.
«عَلَيهِ‌»:
علی: حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به حرف جر است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «صَلَّى» هستند.
«وَ آلِهِ‌»:
الواو: عاطفه است،
آلِهِ‌: معطوف بر هاء در (علیه) است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر مضاف‌الیه است،
و جمله «صَلَّى اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ‌» اعتراضیه است و محلی از اعراب ندارد.
«مِنْ‌»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«هذِهِ‌»:
الهاء: برای تنبیه است،
ذه: اسم اشاره مبنی بر کسر، واقع در محل جر به حرف جر است،
و جار و مجرور متعلق به حال محذوف هستند.
«الأُمَّةِ‌»:
بدل مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است.
«أَحَدٌ»:
نائب فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و (ضمه) دوم برای تنوین است،
و جمله استئنافیه است.


«وَ لا يُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ اَبَداً.»۶۴
«وَ لا»:
الواو: عاطفه است،
لا: حرف نفی مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«يُسَوَّى»:
فعل مضارع مجهول مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر بر آخرش به خاطر تعذر است.
«بِهِمْ‌»:
الباء: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
و هم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است،
و المیم برای جمع است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «يُسَوَّى» هستند.
«مَنْ‌»:
اسم موصول مبنی بر سکون، واقع در محل رفع نائب فاعل است.
«جَرَتْ‌»:
فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر بر الف محذوف است،
و التاء برای تأنیث است.
«نِعْمَتُهُمْ‌»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره است، و آن مضاف است،
هُمْ‌: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر مضاف‌الیه است،
و المیم برای جمع است،
و جمله «جَرَتْ‌» صله موصول است و محلی از اعراب ندارد.
«عَلَيْهِ‌»:
علی: حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به حرف جر است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «جَرَتْ‌» هستند.
«أَبَداً»:
مفعول فیه منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و (فتحه) دوم برای تنوین است،
و ظرف متعلق به فعل «يُسَوَّى» است.


«هُمْ اَساسُ الدِّينِ، وَ عِمادُ الْيَقينِ. »۶۵
«هُمْ‌»:
ضمیر منفصل مبنی بر سکون، واقع در محل رفع مبتدا است.
«أَسَاسُ‌»:
خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است.
«الدِّينِ‌»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است،
و جمله استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد.


«وَ عِمادُ الْيَقينِ. »۶۶
«وَ عِمَادُ»:
الواو: عاطفه است،
عِمَادُ: معطوف بر «أَسَاسُ‌» است: خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است.
«الْيَقِينِ‌»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است.


«اِلَيْهِمْ يَفيءُ الْغالي،»۶۷
«إِلَيْهِمْ‌»:
إلی: حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد،
هم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است،
و المیم برای جمع است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «يَفِيءُ‌» هستند.
«يَفِيءُ‌»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است.
«الْغَالِي»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر بر آخرش به خاطر ثقل است.


«وَ بِهِمْ يُلْحَقُ التّالي»۶۸
«وَ بِهِمْ‌»:
الواو: عاطفه است،
الباء: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
هم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است،
و المیم برای جمع است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «يُلْحَقُ‌» هستند.
«يُلْحَقُ‌»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است.
«التَّالِي»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر بر آخرش به خاطر ثقل است،
و جمله «يُلْحَقُ‌» معطوف بر جمله «يَفِيءُ‌» است.


«وَ لَهُمْ خَصائِصُ حَقِّ الْوِلَايَةِ،»۶۹
«وَ لَهُمْ‌»:
الواو: عاطفه است،
لَهُمْ‌: اللام: حرف جر مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد،
هُمْ‌: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است،
و المیم برای جمع است،
و جار و مجرور متعلق به خبر مقدم محذوف هستند.
«خَصَائِصُ‌»:
مبتدای مؤخر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است.
«حَقِّ‌»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است.
«الْوِلاَيَةِ‌»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است،
و جمله معطوف بر جمله قبلش است.


«وَ فيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِراثَةُ.»۷۰
«وَ فِيهِمُ‌»:
الواو: عاطفه است،
فی: حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد،
هِمُ: ضمیر متصل مبنی بر سکون که به خاطر جلوگیری از التقاء ساکنین حرکت ضمه گرفته است، در محل جر به حرف جر است،
و المیم برای جمع است،
و جار و مجرور متعلق به خبر مقدم محذوف هستند.
«الْوَصِيَّةُ‌»:
مبتدای مؤخر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است.
«وَ الْوِرَاثَةُ‌»:
الواو: عاطفه است،
الْوِرَاثَةُ‌: معطوف بر «الْوَصِيَّةُ‌» است: مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره است.


«اَلْآنَ إِذْ رَجَعَ الْحَقُّ إِلى اَهْلِهِ،»۷۱
«الْآنَ‌» :
مفعول فیه منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و (فتحه) دوم برای تنوین است،
و ظرف متعلق به فعل «رَجَعَ‌» است.
«إِذْ»:
زائده برای تأکید است، یا برای تحقیق به معنی (قد) است.
«رَجَعَ‌»:
فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است.
«الْحَقُّ‌»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است.
«إِلَى»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«أَهْلِهِ‌»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر مضاف‌الیه است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «رَجَعَ‌» هستند.


«وَ نُقِلَ إِلى مُنْتَقَلِهِ»۷۲
«وَ نُقِلَ‌»:
الواو: عاطفه است،
نُقِلَ‌: فعل ماضی مجهول مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است، و نائب فاعل آن ضمیری است که جوازاً در آن مستتر است و تقدیرش «هو» می‌باشد.
«إِلَى»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«مُنْتَقَلِهِ‌»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر مضاف‌الیه است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «نُقِلَ‌» هستند،
و جمله «نُقِلَ‌» معطوف بر جمله «رَجَعَ‌» است.



فهرست مندرجات

۱ - پانویس


۱. خویی گفته است: در تقدیر خبر بین «موجود»، «ممکن» و مانند آن بسته به معنا اختلاف نظر وجود دارد. ابن میثم گفته است: نحویون گمان کرده‌اند که در آن چیزی مقدر است که برای همیشه خبر باشد، گفته‌اند: و تقدیر آن «لا إله لنا إلا الله» یا «لا إله موجوداً إلا الله» است. و بدان که هر تقدیری که در اینجا در نظر گرفته شود، این کلمه را از آنچه اطلاقش افاده می‌کند خارج می‌سازد و تخصیصی به آن می‌دهد که نداشته است و آن چیزی است که انسان هنگام بررسی در خود می‌یابد. می‌گویم: پس بهتر آن است که خبر (لا) همان قول ما (إلا الله) باشد و نیازی به تقدیر زاید نیست. پایان کلام. (منهاج البراعة). و اشکال آن این است که (لا) نافیه در معارف عمل نمی‌کند، پس تقدیر «أجود» است.
۲. الله بدل از محل (لا) با اسمش است، یا از ضمیر مستتر در خبر است، تقدیر: منفرد.
۳. در حال شرط شده است که نکره یا تأویل به نکره باشد، و در اینجا تأویل به نکره شده است یعنی: (منفرداً) مانند (أرسلها العِراک).
۴. ما: حرف مصدری است و جانشین ظرف زمان محذوفی می‌شود که به مصدری که «ما» و صله‌اش به آن تأویل رفته‌اند، اضافه شده است. تقدیر آن: «مدّة» (به مدتِ) است.
۵. ابن میثم گفته است: احتمال دارد (واو) در کلام ایشان «و الناس فی فتن» برای ابتدا باشد، و این از جانب ایشان (علیه‌السلام) شروعی برای نکوهش اوضاع زمانه‌اش باشد. و احتمال دارد که برای حال باشد و عامل آن فعل «أرسله» باشد.
۶. و احتمال دارد که متعلق به مقدری باشد که خبر دومی برای قول ایشان (علیه‌السلام) «و الناس» باشد.
۷. ابن میثم گفته است: و احتمال دارد که در اینجا اضماری (حذفی) وجود داشته باشد، یعنی: آنها را با سم شترانش لگدمال کرد و با سم گاوانش پایمال نمود، پس مضاف حذف شده و مضاف‌الیه جای آن قرار گرفته است، و در این هنگام، تجوّز (مجازگویی) فقط در نسبت دادن پایمال کردن و لگدمال کردن و ایستادن به فتنه‌ها است، و این همان مجاز در اسناد است.
۸. ابن میثم گفته است: قول ایشان: (فی خیر دار و شرّ جیران)، این ظرف جایز است که مانند ظرف قبلی (فیها) در اینکه خبر سوم باشد، و جایز است که به قول ایشان (تائهون) یا افعال بعد از آن متعلق باشد.
۹. و ممکن است تعلق آن به چیزی باشد که «خیر دار» قبلاً به آن تعلق گرفته بود (یعنی مفتونون).
۱۰. لفظ «العَیبَة» (صندوقچه، گنجینه) استعاره‌ای برای نفوس شریف آنان است، و وجه شباهت آشکار است، زیرا شأن عیبه حفظ آن چیزی است که در آن سپرده می‌شود و نگهدارنده آن از تباهی و پلیدی‌هاست و اذهان پاک آنان نیز حافظ علم از نیستی و نگهدارنده آن از آلوده شدن به اذهان نااهلان بود، ناگزیر استعاره لفظ «العیبة» برای اذهان آنان نیکو بوده است.
۱۱. استعاره لفظ «الکهف» (غار، پناهگاه) نزدیک به استعاره لفظ «العیبة» است، و به خاطر اینکه آنان کوه‌های دین خدا هستند، به وسیله آنان از لغزش‌های شیاطین و تغییر و تحریف آنان پناه جسته می‌شود، همان‌طور که فرد ترسان از کسی که او را آزار می‌دهد به کوه پناه می‌برد، و این استعاره‌ای لطیف است.
۱۲. ابن میثم گفته است: ضمایر مفرد در اینجا همگی به خداوند متعال بازمی‌گردند، مگر ضمیر در (ظهره و فرائصه) که آن دو به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) بازمی‌گردند، همانطور که ذکر خدا و رسولش در ابتدای خطبه گذشت، و گفته شده است که همه ضمایر به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) بازمی‌گردند.





جعبه ابزار