گزارش خطا
برای مشاهده معنا و شرح هر کلمه، بر روی آن کلیک کنید.
و از سخنان آن حضرت (علیهالسلام) پس از بازگشت از صفین«أَحْمَدُهُ اسْتِتْماماً لِنِعْمَتِهِ،»۱«أَحْمَدُهُ»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و فاعل آن ضمیری است که وجوباً در آن مستتر است و تقدیرش «أنا» میباشد،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعول به است.
«اسْتِتْمَاماً»:
مفعولٌلأجله منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است.
«لِنِعْمَتِهِ»:
اللام: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
نِعْمَتِهِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جرّ مضافالیه است،
و جار و مجرور متعلق به مصدر «اسْتِتْمَاماً» هستند،
و جمله «أَحْمَدُهُ اسْتِتْمَاماً» ابتدائیه است و محلی از اعراب ندارد.
«وَ اسْتِسْلاماً لِعِزَّتِهِ،»۲«وَ اسْتِسْلاَماً»:
الواو: عاطفه است،
اسْتِسْلاَماً: معطوف بر (استتماما) است: مفعول لأجله منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است.
«لِعِزَّتِهِ»:
اللام: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
عِزَّتِهِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر مضافالیه است،
و جار و مجرور متعلق به مصدر «اسْتِسْلاَماً» هستند.
«وَ اسْتِعْصاماً مِنْ مَعْصِيَتِهِ»۳«وَ اسْتِعْصَاماً»:
الواو: عاطفه است،
اسْتِعْصَاماً: معطوف بر (استتماما) است: مفعول لأجله منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است.
«مِنْ»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«مَعْصِيَتِهِ»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر مضافالیه است،
و جار و مجرور متعلق به مصدر «اسْتِعْصَاماً» هستند.
«وَ أَسْتَعينُهُ فاقَةً إِلَى كِفايَتِهِ،»۴«وَ أَسْتَعِينُهُ»:
الواو: عاطفه است،
أَسْتَعِينُهُ: فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و فاعل آن ضمیری است که وجوباً در آن مستتر است و تقدیرش «أنا» میباشد،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعول به است.
«فَاقَةً»:
مفعول لأجله منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است.
«إِلَى»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«كِفَايَتِهِ»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر مضافالیه است،
و جار و مجرور متعلق به مصدر «فَاقَةً» هستند،
و جمله «أَسْتَعِينُهُ» معطوف بر جمله «أَحْمَدُهُ» است.
«إِنَّهُ لَا يَضِلُّ مَنْ هَداهُ،»۵«إِنَّهُ»:
إنَّ: حرف مشبه بالفعل مبنی بر فتح ظاهر است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب اسم «إِنَّ» است.
«لاَ»:
حرف نفی مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«يَضِلُّ»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است،
و جمله «لاَ يَضِلُّ» واقع در محل رفع خبر «إِنَّ» است.
«مَنْ»:
اسم موصول به معنای (الذی) مبنی بر سکون، واقع در محل رفع فاعل است.
«هَدَاهُ»:
فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر بر آخرش به خاطر تعذر، و فاعل آن ضمیری است که جوازاً در آن مستتر است و تقدیرش «هو» میباشد،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعول به است،
و جمله «هَدَاهُ» صله موصول است و محلی از اعراب ندارد،
و جمله «إِنَّهُ لاَ يَضِلُّ...» حالیه است.
«وَ لَا يَئِلُ مَنْ عاداهُ،»۶«وَ لاَ»:
الواو: عاطفه است،
لاَ: حرف نفی مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«يَئِلُّ»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است،
و جمله «لاَ يَئِلُ» معطوف بر جمله «لاَ يَضِلُّ» است.
«مَنْ»:
اسم موصول به معنای (الذی) مبنی بر سکون، واقع در محل رفع فاعل است.
«عَادَاهُ»:
فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر بر آخرش به خاطر تعذر، و فاعل آن ضمیری است که جوازاً در آن مستتر است و تقدیرش «هو» میباشد،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعول به است،
و جمله «عَادَاهُ» صله موصول است و محلی از اعراب ندارد.
«وَ لَا يَفْتَقِرُ مَنْ كَفاهُ،»۷«وَ لاَ»:
الواو: عاطفه است،
لاَ: حرف نفی، محلی از اعراب ندارد.
«يَفْتَقِرُ»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است،
و جمله «لاَ يَفْتَقِرُ» معطوف بر جمله «لاَ يَضِلُّ» است.
«مَنْ»:
اسم موصول به معنای (الذی) مبنی بر سکون، واقع در محل رفع فاعل است.
«كَفَاهُ»:
فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر بر آخرش به خاطر تعذر، و فاعل آن ضمیری است که جوازاً در آن مستتر است و تقدیرش «هو» میباشد،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعول به است،
و جمله «كَفَاهُ» صله موصول است و محلی از اعراب ندارد.
«فَإِنَّهُ اَرْجَحُ مَا وُزِنَ»۸«فَإِنَّهُ»:
الفاء: تعلیلیه است،
إنَّ: حرف مشبه بالفعل مبنی بر فتح ظاهر است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب اسم «إِنَّ» است.
«أَرْجَحُ»:
خبر «إِنَّ» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است.
«مَا»:
اسم موصول به معنای (الذی) مبنی بر سکون، واقع در محل جر مضافالیه است.
«وُزِنَ»:
فعل ماضی مجهول مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است، و نائب فاعل آن ضمیری است که جوازاً در آن مستتر است و تقدیرش «هو» میباشد،
و جمله «وُزِنَ» صله موصول است و محلی از اعراب ندارد،
و جمله «إِنَّهُ أَرْجَحُ» تعلیلیه است و محلی از اعراب ندارد.
«وَ اَفْضَلُ ما خُزِنَ»۹«وَ أَفْضَلُ»:
الواو: عاطفه است،
أَفْضَلُ: معطوف بر «أَرْجَحُ» است: خبر «إِنَّ» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است.
«مَا»:
اسم موصول به معنای (الذی) مبنی بر سکون، واقع در محل جر مضافالیه است.
«خُزِنَ»:
فعل ماضی مجهول مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است، و نائب فاعل آن ضمیری است که جوازاً در آن مستتر است و تقدیرش «هو» میباشد،
و جمله «خُزِنَ» صله موصول است و محلی از اعراب ندارد.
«وَ اَشْهَدُ اَنْ لَا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَريكَ لَهُ»۱۰«وَ أَشْهَدُ»:
الواو: عاطفه است،
أَشْهَدُ: فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و فاعل آن ضمیری است که وجوباً در آن مستتر است و تقدیرش «أنا» میباشد،
و جمله «أَشْهَدُ» معطوف بر جمله «أَحْمَدُهُ» است.
«أَنْ»:
حرف نصب و توکید مخفف از ثقیله است، و اسم آن ضمیر شأن محذوف است.
«لاَ»:
نافیه جنس مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«إِلهَ»:
اسم
«لاَ» مبنی بر فتح در محل نصب است، و خبر آن وجوباً محذوف است
، تقدیرش «موجود» است.
«إِلاَّ»:
ادات استثناء و حصر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«اللهُ»:
لفظ جلاله بدل
مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است،
و جمله «لَا إِلَهَ إلاّ اللهُ» واقع در محل رفع خبر «أَنْ» است.
«وَحْدَهُ»:
حال منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و آن مضاف است،
و
الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر مضافالیه است
.
«لا»:
نافیه جنس مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد، بر مبتدا و خبر وارد میشود پس اولی را نصب میدهد و دومی را رفع میدهد.
«شَرِيكَ»:
اسم «لاَ» مبنی بر فتح در محل نصب است.
«لَهُ»:
اللام: حرف جر مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به حرف جر است،
و جار و مجرور متعلق به خبر «لاَ» محذوف هستند،
و جمله «لاَ شَرِيكَ لَهُ» حالیه است.
«شَهادَةً مُمْتَحَناً إِخْلَاصُها،»۱۱«شَهَادَةً»:
مفعول مطلق منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است.
«مُمْتَحَناً»:
حال منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است.
«إِخْلاَصُهَا»:
نائب فاعل برای (مُمْتَحَناً) مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر مضافالیه است.
«مُعْتَقَداً مُصَاصُها»۱۲«مُعْتَقَداً»:
حال منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است.
«مُصَاصُهَا»:
نائب فاعل برای «مُعْتَقَداً» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر مضافالیه است.
«نَتَمَسَّكُ بِها اَبَداً ما اَبْقَانا، »۱۳«نَتَمَسَّكُ»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و فاعل آن ضمیری است که وجوباً در آن مستتر است و تقدیرش «نحن» میباشد.
«بِهَا»:
الباء: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «نَتَمَسَّكُ» هستند،
و جمله «نَتَمَسَّكُ» واقع در محل نصب نعت است.
«أَبَداً»:
مفعول فیه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و (فتحه) دوم برای تنوین است،
و ظرف متعلق به فعل «نَتَمَسَّكُ» است.
«مَا»:
حرف مصدری
مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«أَبْقَانَا»:
فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر بر آخرش به خاطر تعذر، و فاعل آن ضمیری است که جوازاً در آن مستتر است و تقدیرش «هو» میباشد،
و نا: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعول به است،
و مصدر مؤول واقع در محل نصب مفعول فیه است، و آن متعلق به فعل «نَتَمَسَّكُ» است.
«وَ نَدَّخِرُها لِأَهاويلِ ما يَلْقانا»۱۴«وَ نَدَّخِرُهَا»:
الواو: عاطفه است،
نَدَّخِرُهَا: فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و فاعل آن ضمیری است که وجوباً در آن مستتر است و تقدیرش «نحن» میباشد،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعول به است،
و جمله «نَدَّخِرُهَا» معطوف بر جمله «نَتَمَسَّكُ» است.
«لأَهَاوِيلِ»:
اللام: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
أَهَاوِيلِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است، و آن مضاف است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «نَدَّخِرُهَا» هستند.
«مَا»:
اسم موصول به معنای (الذی) مبنی بر سکون، واقع در محل جر مضافالیه است.
«يَلْقَانَا»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر بر آخرش به خاطر تعذر، و فاعل آن ضمیری است که جوازاً در آن مستتر است و تقدیرش «هو» میباشد،
و جمله «يَلْقَانَا» صله موصول است و محلی از اعراب ندارد.
«فَإِنَّها عَزيمَةُ الْإِيمانِ،»۱۵«فَإِنَّهَا»:
الفاء: تعلیلیه است،
إنَّ: حرف مشبه بالفعل مبنی بر فتح ظاهر است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب اسم «إِنَّ» است.
«عَزِيمَةُ»:
خبر «إِنَّ» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است.
«الإِيمَانِ»: م
ضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است،
و جمله «فَإِنَّهَا عَزِيمَةُ الإِيمَانِ» تعلیلیه است.
«وَ فاتِحَةُ الْإِحْسانِ،»۱۶«وَ فَاتِحَةُ»:
الواو: عاطفه است،
فَاتِحَةُ: معطوف بر «عَزِيمَةُ» است: خبر «إِنَّ» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است.
«الإِحْسَانِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است.
«وَ مَرْضاةُ الرَّحْمنِ،»۱۷«وَ مَرْضَاةُ»:
الواو: عاطفه است،
مَرْضَاةُ: معطوف بر (عزیمة) است: خبر إنّ مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است.
«الرَّحْمنِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است.
«وَ مَدْحَرَةُ الشَّيْطانِ»۱۸«وَ مَدْحَرَةُ»:
الواو: عاطفه است،
مَدْحَرَةُ: معطوف بر «عَزِيمَةُ» است: خبر إنّ مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است.
«الشَّيْطَانِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است.
«وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ،»۱۹«وَ أَشْهَدُ»:
الواو: عاطفه است،
أَشْهَدُ: فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و فاعل آن ضمیری است که وجوباً در آن مستتر است و تقدیرش «أنا» میباشد.
«أَنَّ»:
حرف نصب و توکید است، بر مبتدا و خبر وارد میشود پس اولی را نصب میدهد و دومی را رفع میدهد.
«مُحَمَّداً»:
اسم «أَنَّ» منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و (فتحه) دوم برای تنوین است.
«عَبْدُهُ»:
خبر «أَنَّ» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم، واقع در محل جر مضافالیه است.
«وَ رَسُولُهُ»:
الواو: عاطفه است،
رَسُولُهُ: معطوف بر «عَبْدُهُ» است: خبر «أَنَّ» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر مضافالیه است،
و جمله «أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ» به خاطر حذف حرف جر (نزع خافض) منصوب است.
«اَرْسَلَهُ بِالدِّينِ الْمَشْهُورِ»۲۰«أَرْسَلَهُ»:
فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است، و فاعل آن ضمیری است که جوازاً در آن مستتر است و تقدیرش «هو» میباشد،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعول به است.
«بِالدِّينِ»:
الباء: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
الدِّينِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «أَرْسَلَهُ» هستند، یا نائب مفعول مطلق است، یعنی: إرسالاً بالدّین،
و جمله «أَرْسَلَهُ» واقع در محل نصب حال است،
و جمله «أَشْهَدُ» معطوف بر جمله «أَشْهَدُ» قبلی است.
«الْمَشْهُورِ»: نعت مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است.
«وَ الْعَلَمِ الْمَأْثُورِ، وَ الْكِتابِ الْمَسْطُورِ، وَ النُّورِ السّاطِعِ، وَ الضِّياءِ اللَّامِعِ، وَ الْأَمْرِ الصّادِعِ،»۲۱«وَ الْعَلَمِ»:
الواو: عاطفه است،
الْعَلَمِ: معطوف بر «الدِّينِ» است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است.
«الْمَأْثُورِ»:
نعت مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است.
«وَ الْكِتَابِ»:
الواو: عاطفه است،
الْكِتَابِ: معطوف بر «الدِّينِ» است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است.
«الْمَسْطُورِ»:
نعت مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است.
«وَ النُّورِ»:
الواو: عاطفه است،
النُّورِ: معطوف بر «الدِّينِ» است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است.
«السَّاطِعِ»:
نعت مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است.
«وَ الضِّيَاءِ»:
الواو: عاطفه است،
الضِّيَاءِ: معطوف بر «الدِّينِ» است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است.
«اللاَّمِعِ»:
نعت مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است.
«وَ الأَمْرِ»:
الواو: عاطفه است،
الأَمْرِ: معطوف بر «الدِّينِ» است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است.
«الصَّادِعِ»:
نعت مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است.
«إِزاحَةً لِلشُّبُهاتِ، وَ احْتِجاجاً بِالْبَيّناتِ، وَ تَحْذيراً بِالْآياتِ، وَ تَخْويفاً بِالْمَثُلاتِ»۲۲«إِزَاحَةً»:
مفعول لأجله منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است.
«لِلشُّبُهَاتِ»:
اللام: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
الشُّبُهَاتِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است،
و جار و مجرور متعلق به مصدر «إِزَاحَةً» هستند.
«وَ احْتِجَاجاً»:
الواو: عاطفه است،
احْتِجَاجاً: معطوف بر «إِزَاحَةً» است: مفعول لأجله منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است.
«بِالْبَيِّنَاتِ»:
الباء: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
الْبَيِّنَاتِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است،
و جار و مجرور متعلق به مصدر «احْتِجَاجاً» هستند.
«وَ تَحْذِيراً»:
الواو: عاطفه است،
تَحْذِيراً: معطوف بر «إِزَاحَةً» است: مفعول لأجله منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و (فتحه) دوم برای تنوین است.
«بِالآيَاتِ»:
الباء: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
الآيَاتِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است،
و جار و مجرور متعلق به مصدر «تَحْذِيراً» هستند.
«وَ تَخْوِيفاً»:
الواو: عاطفه است،
تَخْوِيفاً: معطوف بر «إِزَاحَةً» است: مفعول لأجله منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و (فتحه) دوم برای تنوین است.
«بِالْمَثُلاَتِ»:
الباء: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
الْمَثُلاَتِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است،
و جار و مجرور متعلق به مصدر «تَخْوِيفاً» هستند.
«وَ النّاسُ فى فِتَنٍ انْجَذَمَ فيها حَبْلُ الدِّينِ»۲۳«وَ النَّاسُ»:
النَّاسُ: مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است.
«فِي»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«فِتَنٍ»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است، و (کسره) دوم برای تنوین است،
و جار و مجرور متعلق به خبر محذوف هستند،
و جمله «النَّاسُ فِي فِتَنٍ» واقع در محل نصب حال است.
«انْجَذَمَ»:
فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است.
«فِيهَا»:
فی: حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «انْجَذَمَ» هستند،
و جمله «انْجَذَمَ» واقع در محل جر نعت برای «فِتَنٍ» است.
«حَبْلُ»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است.
«الدِّينِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است.
«وَ تَزَعْزَعَتْ سَوارِي الْيَقينِ،»۲۴«وَ تَزَعْزَعَتْ»:
الواو: عاطفه است،
تَزَعْزَعَتْ: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است،
و التاء برای تأنیث است.
«سَوَارِي»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر بر آخرش به خاطر ثقل است، و آن مضاف است.
«الْيَقِينِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است،
و جمله «تَزَعْزَعَتْ» معطوف بر جمله «انْجَذَمَ» است.
«وَ اخْتَلَفَ النَّجْرُ،»۲۵«وَ اخْتَلَفَ»:
الواو: عاطفه است،
اخْتَلَفَ: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است.
«النَّجْرُ»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است،
و جمله «اخْتَلَفَ» معطوف بر جمله «انْجَذَمَ» است.
«وَ تَشَتَّتَ الْأَمْرُ»۲۶«وَ تَشَتَّتَ»:
الواو: عاطفه است،
تَشَتَّتَ: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است.
«الأَمْرُ»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است،
و جمله «تَشَتَّتَ» معطوف بر جمله «انْجَذَمَ» است.
«وَ ضاقَ الْمَخْرَجُ،»۲۷«وَ ضَاقَ»:
الواو: عاطفه است،
ضَاقَ: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است.
«الْمَخْرَجُ»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است،
و جمله «ضَاقَ» معطوف بر جمله «انْجَذَمَ» است.
«وَ عَمِيَ الْمَصْدَرُ،»۲۸«وَ عَمِيَ»:
الواو: عاطفه است،
عَمِيَ: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است.
«الْمَصْدَرُ»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است،
و جمله «عَمِيَ» معطوف بر جمله «انْجَذَمَ» است.
«فَالْهُدى خامِلٌ،»۲۹«فَالْهُدَى»:
الفاء: تفریعیه است،
الْهُدَى: مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر بر آخرش به خاطر تعذر است.
«خَامِلٌ»:
خبر فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و (ضمه) دوم برای تنوین است.
«وَ الْعَمى شامِلٌ»۳۰«وَ الْعَمَى»:
الواو: عاطفه است،
الْعَمَى: مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر بر آخرش به خاطر تعذر است.
«شَامِلٌ»:
خبر فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و (ضمه) دوم برای تنوین است،
و جمله «الْعَمَى شَامِلٌ» معطوف بر جمله «الْهُدَى خَامِلٌ» است.
«عُصِيَ الرَّحْمنُ »۳۱«عُصِيَ»:
فعل ماضی مجهول مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است.
«الرَّحْمنُ»:
نائب فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است،
و جمله استئنافیه است.
«وَ نُصِرَ الشَّيْطانُ،»۳۲«وَ نُصِرَ»:
الواو: عاطفه است،
نُصِرَ: فعل ماضی مجهول مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است.
«الشَّيْطَانُ»:
نائب فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است،
و جمله «نُصِرَ» معطوف بر جمله «عُصِيَ» است.
«وَ خُذِلَ الْإِيمانُ،»۳۳«وَ خُذِلَ»:
الواو: عاطفه است،
خُذِلَ: فعل ماضی مجهول مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است.
«الإِيمَانُ»:
نائب فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است،
و جمله «خُذِلَ» معطوف بر جمله «عُصِيَ» است.
«فَانْهارَتْ دَعائِمُهُ »۳۴«فَانْهَارَتْ»:
الفاء: سببیه است،
انْهَارَتْ: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است،
و التاء برای تأنیث است.
«دَعَائِمُهُ»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر مضافالیه است.
«وَ تَنَكَّرَتْ مَعالِمُهُ،»۳۵«وَ تَنَكَّرَتْ»:
الواو: عاطفه است،
تَنَكَّرَتْ: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است،
و التاء برای تأنیث است.
«مَعَالِمُهُ»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر مضافالیه است،
و جمله «تَنَكَّرَتْ» معطوف بر جمله «انْهَارَتْ» است.
«وَ دَرَسَتْ سُبُلُهُ،»۳۶«وَ دَرَسَتْ»:
الواو: عاطفه است،
دَرَسَتْ: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است،
و التاء برای تأنیث است.
«سُبُلُهُ»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر مضافالیه است.
«وَ عَفَتْ شُرُكُهُ.»۳۷«وَ عَفَتْ»:
الواو: عاطفه است،
عَفَتْ: فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر بر الف محذوف است،
و التاء برای تأنیث است.
«شُرُكُهُ»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر مضافالیه است،
و جمله معطوف بر جمله قبلش است.
«اَطاعُوا الشَّيْطَانَ،»۳۸«أَطَاعُوا»:
فعل ماضی مبنی بر ضم به خاطر اتصالش به واو است،
و الواو: ضمیر متصل مبنی بر سکون، واقع در محل رفع فاعل است،
و الألف فارقه است.
«الشَّيطَانَ»:
مفعول به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است،
و جمله حالیه است.
«فَسَلَكوا مَسالِكَهُ،»۳۹«فَسَلَكُوا»:
الفاء: عاطفه است،
سَلَكُوا: فعل ماضی مبنی بر ضم به خاطر اتصالش به واو است،
و الواو: ضمیر متصل مبنی بر سکون، واقع در محل رفع فاعل است،
و الألف فارقه است.
«مَسَالِكَهُ»:
مفعول به منصوب به خاطر حذف حرف جر (نزع خافض) و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم، واقع در محل جر مضافالیه است،
و جمله «سَلَكُوا» معطوف بر جمله «أَطَاعُوا» است.
«وَ وَرَدُوا مَناهِلَهُ.»۴۰«وَ وَرَدُوا»:
الواو: عاطفه است،
وَرَدُوا: فعل ماضی مبنی بر ضم به خاطر اتصالش به واو است،
و الواو: ضمیر متصل مبنی بر سکون، واقع در محل رفع فاعل است،
و الألف فارقه است.
«مَنَاهِلَهُ»:
مفعول به منصوب به خاطر حذف حرف جر (نزع خافض) و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم، واقع در محل جر مضافالیه است.
«بِهِمْ سارَتْ اَعْلَامُهُ»۴۱«بِهِمْ»:
الباء: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
و هم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «سَارَتْ» هستند.
«سَارَتْ»:
فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است،
و التاء برای تأنیث است.
«أَعْلامُهُ»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر مضافالیه است.
«وَ قَامَ لِواؤُهُ،»۴۲«وَ قَامَ»:
الواو: عاطفه است،
قَامَ: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است.
«لِوَاؤُهُ»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر مضافالیه است.
«فى فِتَنٍ داسَتْهُمْ بِأَخْفافِها»۴۳«فِي»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«فِتَنٍ»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است، و (کسره) دوم برای تنوین است،
و جار و مجرور متعلق
به فعل
«قَامَ»، یا به فعل
«سَارَتْ» هستند.
«دَاسَتْهُمْ»:
فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است،
و التاء برای تأنیث است،
و فاعل آن ضمیری است که جوازاً در آن مستتر است و تقدیرش «هی» میباشد،
و هم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعول به است،
و المیم برای جمع است.
«بِأَخْفَافِهَا»:
الباء: حرف جر، محلی از اعراب ندارد،
أَخْفَافِهَا: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر مضافالیه است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «دَاسَتْهُمْ» هستند،
و جمله «دَاسَتْهُمْ» واقع در محل جر نعت برای «فِتَنٍ» است.
«وَ وَطِئَتْهُمْ بِأَظْلَافِها،»۴۴«وَ وَطِئَتْهُمْ»:
الواو: عاطفه است،
وَطِئَتْهُمْ: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است،
و التاء برای تأنیث است،
و فاعل آن ضمیری است که جوازاً در آن مستتر است و تقدیرش «هی» میباشد،
هُمْ: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعول به است،
و المیم برای جمع است،
و جمله «وَطِئَتْهُمْ» معطوف بر جمله «دَاسَتْهُمْ» است.
«بِأَظْلاَفِهَا» :
الباء: حرف جر، محلی از اعراب ندارد،
أَظْلَافِهَا: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر مضافالیه است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «وَطِئَتْهُمْ» هستند.
«وَ قامَتْ عَلى سَنَابِكِها.»۴۵«وَ قَامَتْ»:
الواو: عاطفه است،
قَامَتْ: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است،
و التاء برای تأنیث است،
و فاعل آن ضمیری است که جوازاً در آن مستتر است و تقدیرش «هی» میباشد.
«عَلَى»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«سَنَابِكِهَا»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر مضافالیه است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «قَامَتْ» هستند،
و جمله «قَامَتْ» معطوف بر جمله «دَاسَتْهُمْ» است.
«فَهُمْ فيها تائِهُونَ حائِرُونَ جاهِلُونَ مَفْتُونُونَ،»۴۶«فَهُمْ»:
الفاء: تفریعیه یا برای تعقیب است،
هُمْ: ضمیر منفصل مبنی بر سکون، واقع در محل رفع مبتدا است.
«فِيهَا»:
فی: حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است،
و جار و مجرور متعلق به «تَائِهُونَ» هستند،
و جمله «هُمْ تَائِهُونَ» استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد.«تَائِهُونَ»:
خبر مرفوع و علامت رفع آن واو است زیرا جمع مذکر سالم میباشد.
«حَائِرُونَ»:
معطوف بر «تَائِهُونَ» است:
خبر مرفوع و علامت رفع آن واو است زیرا جمع مذکر سالم میباشد.
«جَاهِلُونَ»:
معطوف بر «تَائِهُونَ» است:
خبر مرفوع و علامت رفع آن واو است زیرا جمع مذکر سالم میباشد.
«مَفْتُونُونَ»:
معطوف بر «تَائِهُونَ» است:
خبر مرفوع و علامت رفع آن واو است زیرا جمع مذکر سالم میباشد.
«فى خَيْرِ دارٍ وَ شَرِّ جيرانٍ.»۴۷«فِي»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«خَيْرِ»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است، و آن مضاف است.
«دَارٍ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است، و (کسره) دوم برای تنوین است،
و جار و مجرور متعلق به
«تَائِهُونَ» هستند
.
«وَ شَرِّ»:
الواو: عاطفه است،
شَرِّ: معطوف بر «خَيْرِ» است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است، و آن مضاف است.
«جِيرَانٍ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است، و (کسره) دوم برای تنوین است.
«نَوْمُهُمْ سُهُودٌ،»۴۸«نَوْمُهُمْ»:
مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
هُمْ: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر مضافالیه است،
و المیم برای جمع است.
«سُهُودٌ»:
خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است و (ضمه) دوم برای تنوین است،
و جمله «نَوْمُهُمْ سُهُودٌ» واقع در محل جر نعت است.
«وَ كُحْلُهُمْ دُمُوعٌ،»۴۹«وَ كُحْلُهُمْ»:
الواو: عاطفه است،
كُحْلُهُمْ: معطوف بر «نَوْمُهُمْ» است: مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
هُمْ: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر مضافالیه است،
و المیم برای جمع است.
«دُمُوعٌ»:
خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و (ضمه) دوم برای تنوین است.
«بِأَرْضٍ عالِمُها مُلْجَمٌ،»۵۰«بِأَرْضٍ»:
الباء: حرف جر است،
أَرْضٍ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است، و (کسره) دوم برای تنوین است، و آن بدل
از جمله
«فِي خَيْرِ» است.
«عالِمُهَا»:
مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر مضافالیه است.
«مُلْجَمٌ»:
خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و (ضمه) دوم برای تنوین است،
و جمله «عالِمُهَا مُلْجَمٌ» واقع در محل جر نعت برای «أَرْضٍ» است.
«وَ جاهِلُها مُكْرَمٌ»۵۱«وَ جَاهِلُهَا»:
الواو: عاطفه است،
جَاهِلُهَا: معطوف بر «عالِمُهَا» است: مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر مضافالیه است.
«مُكْرَمٌ»:
خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و (ضمه) دوم برای تنوین است،
و جمله «جَاهِلُهَا مُكْرَمٌ» معطوف بر جمله «عالِمُهَا مُلْجَمٌ» است و واقع در محل جر نعت برای «أَرْضٍ» است.
و بخشی دیگر در وصف آل پیامبر (علیهمالسلام)«هُمْ مَوْضِعُ سِرِّهِ»۵۲«هُمْ»:
ضمیر منفصل مبنی بر سکون، واقع در محل رفع مبتدا است.
«مَوْضِعُ»:
خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است.
«سِرِّهِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر مضافالیه است،
و جمله تشکیل شده از مبتدا و خبر، ابتدائیه است و محلی از اعراب ندارد.
«وَ لَجَأُ اَمْرِهِ، »۵۳«وَ لَجَأُ»:
الواو: عاطفه است،
لَجَأُ: معطوف بر (مَوْضِعُ) است: خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است.
«أَمْرِهِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر مضافالیه است.
«وَ عَيْبَةُ عِلْمِهِ،»۵۴«وَ عَيْبَةُ»:
الواو: عاطفه است،
عَيْبَةُ : معطوف بر (مَوْضِعُ) است: خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است.
«عِلْمِهِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر مضافالیه است.
«وَ مَوْئِلُ حِكَمِهِ»۵۵«وَ مَوْئِلُ»:
الواو: عاطفه است،
مَوْئِلُ: معطوف بر (مَوْضِعُ) است: خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است.
«حِكَمِهِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر مضافالیه است.
«وَ كُهُوفُ كُتُبِهِ،»۵۶«وَ كُهُوفُ» :
الواو: عاطفه است،
كُهُوفُ: معطوف بر (مَوْضِعُ) است: خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است.
«كُتُبِهِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر مضافالیه است.
«وَ جِبالُ دينِهِ.»۵۷«وَ جِبَالُ»:
الواو: عاطفه است،
جِبَالُ: معطوف بر (مَوْضِعُ) است: خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است.
«دِينِهِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر مضافالیه است.
«بِهِمْ اَقامَ انْحِناءَ ظَهْرِهِ»۵۸«بِهِمْ»:
الباء: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
و هم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «أَقَامَ» هستند.
«أَقَامَ»:
فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است، و فاعل آن ضمیری است که جوازاً در آن مستتر است و تقدیرش «هو» میباشد.
«انْحِنَاءَ»:
مفعول به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و آن مضاف است،
و جمله «أَقَامَ» استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد.
«ظَهْرِهِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر مضافالیه است.
«وَ اَذْهَبَ ارْتِعادَ فَرائِصِهِ»۵۹«وَ أَذْهَبَ»:
الواو: عاطفه است،
أَذْهَبَ: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است، و فاعل آن ضمیری است که جوازاً در آن مستتر است و تقدیرش «هو» میباشد.
«ارْتِعَادَ»:
مفعول به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و آن مضاف است.
«فَرَائِصِهِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جرّ آن کسره ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و
الهاء : ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر مضافالیه است،
و جمله «أَذْهَبَ» معطوف بر جمله «أَقَامَ» است.
و بخشی دیگر در وصف گروهی دیگر (یعنی منافقین)«زَرَعُوا الْفُجُورَ،»۶۰«زَرَعُوا»:
فعل ماضی مبنی بر ضم به خاطر اتصالش به واو است،
و الواو: ضمیر متصل مبنی بر سکون، واقع در محل رفع فاعل است،
و الألف فارقه است،
و جمله «زَرَعُوا» واقع در محل رفع خبر برای مبتدای محذوف است.
«الْفُجُورَ»: مفعول به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است.
«وَ سَقَوْهُ الْغُرُورَ،»۶۱«وَ سَقَوْهُ»:
الواو: عاطفه است،
سَقَوْهُ: فعل ماضی مبنی بر ضم مقدر بر الف محذوف به خاطر اتصالش به واو است،
و الواو: ضمیر متصل مبنی بر سکون، واقع در محل رفع فاعل است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعول به است،
و الألف فارقه است.
«الْغُرُورَ»:
مفعول به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است،
و جمله «سَقَوْهُ» معطوف بر جمله «زَرَعُوا» است.
«وَ حَصَدُوا الثُّبُورَ»۶۲«وَ حَصَدُوا»:
الواو: عاطفه است،
حَصَدُوا: فعل ماضی مبنی بر ضم به خاطر اتصالش به واو است،
و الواو: ضمیر متصل مبنی بر سکون، واقع در محل رفع فاعل است،
و الألف فارقه است.
«الثُّبُورَ»:
مفعول به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است،
و جمله «حَصَدُوا» معطوف بر جمله «زَرَعُوا» است.
«لا يُقاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ (صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ) مِنْ هذِهِ الْأُمَّةِ اَحَدٌ»۶۳«لاَ»:
حرف نفی مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«يُقَاسُ»:
فعل مضارع مجهول مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است.
«بِآلِ»:
الباء: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
آلِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره است، و آن مضاف است.
«مُحَمَّدٍ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «يُقَاسُ» هستند.
«صَلَّى»:
فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر بر الف به خاطر تعذر است.
«اللهُ»:
لفظ جلاله فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره است.
«عَلَيهِ»:
علی: حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به حرف جر است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «صَلَّى» هستند.
«وَ آلِهِ»:
الواو: عاطفه است،
آلِهِ: معطوف بر هاء در (علیه) است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر مضافالیه است،
و جمله «صَلَّى اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ» اعتراضیه است و محلی از اعراب ندارد.
«مِنْ»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«هذِهِ»:
الهاء: برای تنبیه است،
ذه: اسم اشاره مبنی بر کسر، واقع در محل جر به حرف جر است،
و جار و مجرور متعلق به حال محذوف هستند.
«الأُمَّةِ»:
بدل مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است.
«أَحَدٌ»:
نائب فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و (ضمه) دوم برای تنوین است،
و جمله استئنافیه است.
«وَ لا يُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ اَبَداً.»۶۴«وَ لا»:
الواو: عاطفه است،
لا: حرف نفی مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«يُسَوَّى»:
فعل مضارع مجهول مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر بر آخرش به خاطر تعذر است.
«بِهِمْ»:
الباء: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
و هم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است،
و المیم برای جمع است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «يُسَوَّى» هستند.
«مَنْ»:
اسم موصول مبنی بر سکون، واقع در محل رفع نائب فاعل است.
«جَرَتْ»:
فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر بر الف محذوف است،
و التاء برای تأنیث است.
«نِعْمَتُهُمْ»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره است، و آن مضاف است،
هُمْ: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر مضافالیه است،
و المیم برای جمع است،
و جمله «جَرَتْ» صله موصول است و محلی از اعراب ندارد.
«عَلَيْهِ»:
علی: حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به حرف جر است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «جَرَتْ» هستند.
«أَبَداً»:
مفعول فیه منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و (فتحه) دوم برای تنوین است،
و ظرف متعلق به فعل «يُسَوَّى» است.
«هُمْ اَساسُ الدِّينِ، وَ عِمادُ الْيَقينِ. »۶۵«هُمْ»:
ضمیر منفصل مبنی بر سکون، واقع در محل رفع مبتدا است.
«أَسَاسُ»:
خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است.
«الدِّينِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است،
و جمله استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد.
«وَ عِمادُ الْيَقينِ. »۶۶«وَ عِمَادُ»:
الواو: عاطفه است،
عِمَادُ: معطوف بر «أَسَاسُ» است: خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است.
«الْيَقِينِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است.
«اِلَيْهِمْ يَفيءُ الْغالي،»۶۷«إِلَيْهِمْ»:
إلی: حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد،
هم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است،
و المیم برای جمع است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «يَفِيءُ» هستند.
«يَفِيءُ»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است.
«الْغَالِي»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر بر آخرش به خاطر ثقل است.
«وَ بِهِمْ يُلْحَقُ التّالي»۶۸«وَ بِهِمْ»:
الواو: عاطفه است،
الباء: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
هم: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است،
و المیم برای جمع است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «يُلْحَقُ» هستند.
«يُلْحَقُ»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است.
«التَّالِي»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر بر آخرش به خاطر ثقل است،
و جمله «يُلْحَقُ» معطوف بر جمله «يَفِيءُ» است.
«وَ لَهُمْ خَصائِصُ حَقِّ الْوِلَايَةِ،»۶۹«وَ لَهُمْ»:
الواو: عاطفه است،
لَهُمْ: اللام: حرف جر مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد،
هُمْ: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است،
و المیم برای جمع است،
و جار و مجرور متعلق به خبر مقدم محذوف هستند.
«خَصَائِصُ»:
مبتدای مؤخر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است.
«حَقِّ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است.
«الْوِلاَيَةِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است،
و جمله معطوف بر جمله قبلش است.
«وَ فيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِراثَةُ.»۷۰«وَ فِيهِمُ»:
الواو: عاطفه است،
فی: حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد،
هِمُ: ضمیر متصل مبنی بر سکون که به خاطر جلوگیری از التقاء ساکنین حرکت ضمه گرفته است، در محل جر به حرف جر است،
و المیم برای جمع است،
و جار و مجرور متعلق به خبر مقدم محذوف هستند.
«الْوَصِيَّةُ»:
مبتدای مؤخر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است.
«وَ الْوِرَاثَةُ»:
الواو: عاطفه است،
الْوِرَاثَةُ: معطوف بر «الْوَصِيَّةُ» است: مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره است.
«اَلْآنَ إِذْ رَجَعَ الْحَقُّ إِلى اَهْلِهِ،»۷۱«الْآنَ» :
مفعول فیه منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و (فتحه) دوم برای تنوین است،
و ظرف متعلق به فعل «رَجَعَ» است.
«إِذْ»:
زائده برای تأکید است، یا برای تحقیق به معنی (قد) است.
«رَجَعَ»:
فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است.
«الْحَقُّ»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است.
«إِلَى»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«أَهْلِهِ»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر مضافالیه است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «رَجَعَ» هستند.
«وَ نُقِلَ إِلى مُنْتَقَلِهِ»۷۲«وَ نُقِلَ»:
الواو: عاطفه است،
نُقِلَ: فعل ماضی مجهول مبنی بر فتح ظاهر در آخرش است، و نائب فاعل آن ضمیری است که جوازاً در آن مستتر است و تقدیرش «هو» میباشد.
«إِلَى»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«مُنْتَقَلِهِ»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الهاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر مضافالیه است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «نُقِلَ» هستند،
و جمله «نُقِلَ» معطوف بر جمله «رَجَعَ» است.