• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

کلید

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف





محارَبَه از واژگان به‌کار رفته در فقه، به معنای سلاح کشیدن به قصد ترساندن مردم است.
عنوان محاربه به معنای یاد شده بـرگرفته از قرآن کریم است و از احکام آن در باب حدود سخن گفته‌اند.



محاربه بر حسب لغت از ریشه حرب، مصدر باب مفاعله به معنای مقاتله (جنگیدن با یکدیگر) و در اصطلاح عبارت است از کشیدن اسلحه به قصد ترساندن مردم و ایجاد اختلال در امنیت عمومی و فساد در زمین. بنابراین، محارب کسی را گویند که به قصد ترساندن مردم و فساد کردن در زمین سلاح می‌کشد. از مصادیق روشن آن، راهزنانی‌اند که بر روی مردم سلاح می‌کشند و امنیت راه‌ها را سلب می‌کنند و اموال و دارایی‌های آنان را به یغما می‌برند.


محاربه از گناهان کبیره است که خدای تعالی در قرآن کریم مرتکب آن را به خواری در دنیا و عذاب عظیم در آخرت تهدید کرده است. إِنَّمَا جَزَاء الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الأَرْضِ فَسَادًا أَن يُقَتَّلُواْ أَوْ يُصَلَّبُواْ أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلافٍ أَوْ يُنفَوْاْ مِنَ الأَرْضِ ذَلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ


در تحقق محاربه اموری دخیل است که عبارت‌اند از:

۳.۱ - کشیدن سلاح

بسیاری در تعریف محاربه، تجرید یا تشهیر (کشیدن) سلاح بر روی مردم را ذکر کرده‌اند. برخی، حمل کردن سلاح را نیز به آن افزوده‌اند.
به تصریح جمعی، تفاوتی میان انواع اسلحه سرد و گرم نیست و شامل هر آنچه انسان با آن می‌جنگد و یورش می‌برد، حتی عصا و سنگ می‌شود؛ بلکه برخی، اخاذی و زورگیری را نیز مصداق محاربه دانسته‌اند.

۳.۲ - قصد ترساندن به انگیزه فساد

اگر کشیدن سلاح برای دفاع، آزمایش، شوخی و مانند آن باشد محاربه تحقق نمی‌یابد؛ هر چند موجب خوف و وحشت دیگران شود. از آن سو، محاربه با سلاح کشیدن به قصد ترساندن محقق می‌شود؛ هر چند کسی نترسد یا مالی گرفته نشود. بنابراین، ملاک در محاربه، قصد ترساندن مردم به انگیزه افساد در زمین است.
اگر کسی که به قصد ترساندن مردم، سلاح می‌کشد، ناتوان باشد؛ در حدی که مردم از او نترسند، آیا چنین فردی محارب به شمار می‌رود یا نه؟ مسئله محل اختلاف است. بسیاری، قصد ترساندن را در تحقق محاربه کافی دانسته‌اند. برخی نیز در تحقق محاربه در چنین فرضی اشکال و تردید کرده‌اند؛ بلکه بعضی، شخص ناتوانی را که بر حسب عادت و متعارف مردم از او نمی‌ترسند، از عنوان محاربه خارج دانسته‌اند.
[۳۳] شهید اول، الدروس الشرعیة، ج٢، ص۵۹.


۳.۳ - اهل ریبه بودن

آیا در تحقق محاربه، اهل شر و فساد بودن لازم است یا نه؟ مسئله محل اختلاف است. بنابر قول نخست، کسی که به قصد ترساندن مردم سلاح می‌کشد، در صورتی که سابقه شرارت و فساد نداشته باشد، محارب محسوب نمی‌شود؛ لیکن بنابر قول دوم، چنین کسی محارب است، هر چند اهل صلاح باشد. اکثر قائل به قول دوم‌اند.
برخی قول نخست را برگزیده‌اند.

۳.۴ - مرد بودن

از برخی قدما شرط مرد بودن در تحقق محاربه نقل شده است؛ لیکن مشهور، آن را نپذیرفته و در تحقق محاربه و جریان احکام آن، تفاوتی میان مرد و زن قائل نشده‌اند.
[۴۷] ابن حمزه‌ طوسی، محمد بن علی، الوسیلة، ص۲۰۶.
[۴۸] محقق حلی، شرائع الاسلام، ج۴، ص۹۵۹.
[۴۹] حلی، یحیی بن سیعد، الجامع للشرائع، ج، ص۲۴۱.
[۵۰] علامه حلی، ‌ ارشاد الاذهان، ج۲، ص۱۸۶ .
[۵۱] نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۴۱، ص۵۶۸.


۳.۵ - مکلف بودن

از دیگر امور معتبر در تحقق محاربه، مکلف بودن است. بنابراین، حد محارب بر کودک و دیوانه جاری نمی‌شود.
[۵۲] شهید اول، غایة المراد، ج۴، ص۲۸۰.
[۵۳] مقدس اردبیلی، مجمع الفائدة، ج۱۳، ص۲۸۸.
[۵۴] نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۴۱، ص۵۷۰.


۳.۶ - مباشرت در انجام عمل

احکام محارب تنها بر کسی جاری می‌شود که خود به قصد ترساندن و افساد در زمین، سلاح می‌کشد، نه کسی که معاونت در سلاح کشیدن دارد، بدون آنکه مباشرت مستقیم در آن داشته باشد، مانند دیده‌بانی یا نگهبانی اموال گرفته شده از مردم. البته این فرد از سوی حاکم شرع تعزیر می‌شود.
[۵۵] شیخ طوسی، الخلاف، ج۵، ص۴۶۵.
[۵۶] ابن ادریس حلی، کتاب السرائر، ج۹، ص۳۵۰.
[۵۷] علامه حلی، تحریر الاحکام، ج۵، ص۳۸۰.
[۵۸] شهید ثانی، الروضة البهیة، ج٩، ص۲۹۲ .
[۵۹] شهید ثانی، مسالک الافهام، ج۱۵، ص۷.


۳.۷ - زمان و مکان محاربه

احکام محارب بر هر کسی که با هدف ترساندن مردم سلاح بکشد، بار می‌شود؛ خواه این کار در خشکی صورت گیرد یا در دریا؛ در آبادی باشد یا صحرا؛ در شب باشد یا روز؛
[۶۰] ابن ادریس حلی، کتاب السرائر، ج۳، ص۵۰۵.
[۶۱] محقق حلی، شرائع الاسلام، ج۴، ص۹۵۹.
[۶۲] علامه حلی، ‌ ارشاد الاذهان، ج۲، ص۱۸۶.
لیکن در اینکه احکام محارب تنها بـر کسی که در بلاد اسلامی مرتکب محاربه گردد، جاری می‌شود یا شامل غیر بلاد اسلامی نیز می‌گردد، مسئله اختلافی است. بنابر قول دوم، هر فردی که به قصد ترساندن کسی یا کسانی که ترساندنشان حرام است، سلاح بکشد، محارب بـه شمار می‌رود؛ خواه این کار را در بلاد اسلامی مرتکب شود یا در بلاد کفر؛
[۶۳] شیخ طوسی، النهایة، ص۷۲۰.
[۶۴] قاضی ابن براج، عبدالعزیز بن برّاج، المهذب، ج۲، ص۵۵۳.
[۶۵] فاضل هندی، محمد بن حسن، کشف اللثام، ج۱۰، ص۶۳۴.
[۶۶] نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۴۱، ص۵۶۴.
بر خلاف قول نخست که بر مرتکب شونده عمل محاربه در بلاد کفر، احکام محاربه جاری نمی‌شود.
[۶۷] شیخ مفید، المقنعة، ص۸۰۴.
[۶۸] ابویعلی دیلمی، حمزة بن عبدالعزیز، المراسم العلویة، ص۲۵۳.
[۶۹] موسوی اردبیلی، سیدعبدالکریم، فقه الحدود و التعزیرات، ج۳، ‌ص۵۳۷.



راه‌های اثبات محاربه: محاربه از دو راه اثبات میشود:
۱. اقرار: با اقرار شخص به عمل محاربه، محاربه ثابت می‌شود. در ترتب حکم، یک بار اقرار کفایت می‌کند.
[۷۰] محقق حلی، المختصر النافع، ص۲۲۶.
[۷۱] علامه حلی، ‌ ارشاد الاذهان، ج۲، ص۱۸۶.
[۷۲] شهید ثانی، الروضة البهیة، ج۹، ص۲۹۳.
[۷۳] مقدس اردبیلی، مجمع الفائدة، ج۱۳، ص۲۸۸.
[۷۴] نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج، ج۴۱، ص۵۷۱.
برخی در هر حدی که با گواهی دو عادل ثابت می‌شود، دو بار اقرار را لازم دانسته‌اند.
[۷۵] ابویعلی دیلمی، حمزة بن عبدالعزیز، المراسم العلویة، ص۲۶۱.
[۷۶] علامه حلی، مختلف الشیعة، ج۹، ص۲۱۰.

۲. گواهی دو مرد عادل: بنابراین، محاربه با شهادت زنان؛ خواه به تنهایی یا به ضمیمه مردان، ثابت نمی‌شود.
[۷۷] نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۴۱، ص۵۷۱.



در فقه به تبع قرآن کریم، چهار کیفر برای محارب ذکر شده است که عبارت‌اند از کشتن، به دار آویختن (صَلْب)، بریدن یک دست و یک پا به عکس یکدیگر (دست راست و پای چپ) و تبعید.

۵.۱ - دیدگاه‌ها در نوع کیفر

در اصل ثبوت چهار نوع کیفر یاد شده اختلافی نیست؛ لیکن در اینکه این چهار کیفر به گونه تخییر است و حاکم شرع میان انتخاب هر یک از آنها مخیر می‌باشد یا به گونه ترتیب، مسئله اختلافی است.

۵.۱.۱ - دیدگاه تخییر

جمعی از قدما و بسیاری از متاخران، قول نخست را برگزیده‌اند.
[۷۸] الهدایة، ص۲۹۶.
[۷۹] شیخ مفید، المقنعة، ص۸۰۴-۸۰۵.
[۸۰] ابویعلی دیلمی، حمزة بن عبدالعزیز، المراسم العلویة، ص۲۵۳.
[۸۱] ابن ادریس حلی، کتاب السرائر، ج۳، ص۵۰۵.
[۸۲] ابن ادریس حلی، کتاب السرائر، ج۳، ص۵۰۷.
[۸۳] محقق حلی، المختصر النافع، ص۲۲۶.
[۸۴] علامه حلی، مختلف الشیعة، ج۹، ص۲۴۵-۲۴۶.
[۸۵] فخرالمحققین حلی، محمد بن حسن، ایضاح الفوائد، ج۴، ص۵۴۳ - ۵۴۴.
[۸۶] شهید اول، الدروس الشرعیة، ج۲، ص۶۰.
[۸۷] شهید ثانی، مسالک الافهام، ج۱۵، ص۸-۱۲.
[۸۸] فیض کاشانی، محمدمحسن، مفاتیح الشرائع، ج۲، ص۱۰۰.
این قول به اکثر متاخران نسبت داده شده است.
[۸۹] طباطبایی، سیدعلی، ریاض المسائل، ج۱۳، ص۶۱۷.
جمعی دیگر از قدما و متاخران قائل به قول دوم شده‌اند.
[۹۰] شیخ طوسی، النهایة، ص۷۲۰.
[۹۱] ابن زهره، سیدحمزه بن علی، غنیة النزوع، ص۲۰۱ - ۲۰۲.
[۹۲] ابن حمزه‌ طوسی، محمد بن علی، الوسیلة، ص۲۰۶.
[۹۳] قاضی ابن براج، عبدالعزیز بن برّاج، المهذب، ج۲، ص۵۵۳.
[۹۴] ابوالصلاح حلبی، تقی بن نجم‌الدین، الکافی فی الفقه، ص۲۵۲.
[۹۵] حلی، یحیی بن سیعد، الجامع للشرائع، ص۲۴۱ - ۲۴۲.
[۹۶] شهید اول، غایة المراد، ج۴، ص۲۷۸.
[۹۷] طباطبایی، سیدعلی، ریاض المسائل، ج۱۳، ص۶۲۰.
[۹۸] نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۴۱، ص۵۷۶ - ۵۷۸.
[۹۹] خوئی، سیدابوالقاسم، مبانی تکملة المنهاج، ج١، ص٣١٨ – ٣٢٧.


۵.۱.۲ - دیدگاه ترتیب

بنابر قول دوم در چگونگی ترتیب، دیدگاه‌ها مختلف است که به برخی اشاره می‌شود.
۱. اگر محارب کسی را بکشد، با وجود شرایط قصاص، به جهت قصاص کشته می‌شود و چنانچه ولی مقتول عفو کند، حاکم او را به جهت حد می‌کشد.
اگر محارب علاوه بر کشتن، اخاذی هم بکند، عین مال یا بدل آن از او گرفته می‌شود، سپس دست راست و پای چپ او قطع و پس از آن کشته و به دار آویخته می‌شود، و اگر تنها اخاذی کند و کسی را نکشد، مال از او باز ستانده، دست راست و پای چپش قطع، سپس تبعید می‌شود، و اگر کسی را مجروح سازد ولی مالی بر ندارد، با امکان قصاص، قصاص می‌شود و با عدم امکان، دیه یا ارش گرفته، سپس تبعید می‌گردد، و اگر تنها سلاح بکشد و بترساند، تبعید می‌شود.
[۱۰۰] شیخ طوسی، النهایة، ص٧٢٠.
[۱۰۱] قاضی ابن براج، عبدالعزیز بن برّاج، المهذب، ج٢، ص۵۵۳.
[۱۰۲] قطب‌الدین راوندی، سعید بن هبة‌الله، فقه القرآن، ج۲، ص۳۸۷.
[۱۰۳] علامه حلی، تلخیص المرام، ص۳۲۹.

۲. چنانچه کسی را بکشد، کشته می‌شود و اگر علاوه بر کشتن، اخاذی کند، کشته و به دار آویخته می‌شود و اگر تنها اخاذی کند، دست راست و پای چپش قطع و پس از آن تبعید می‌گردد، و اگر تنها ایجاد رعب کند، تبعید می‌شود.
[۱۰۴] شیخ طوسی، المبسوط، ج۸، ص۴۷-۴۸.
[۱۰۵] شیخ طوسی، الخلاف، ج۵، ص۴۵۸.

اگر قتل برای تصاحب مال مقتول صورت گیرد، محارب، حتی در صورت عفو ولی مقتول کشته می‌شود؛ لیکن چنانچه برای برداشتن مال نباشد، ولی مقتول می‌تواند محارب را عفو کند؛ خواه بدون گرفتن مالی از او یا در ازای گرفتن مال.
[۱۰۶] شیخ طوسی، المبسوط، ج۸، ص۵۴۸.

۳. چنانچه محارب مرتکب جنایتی شده باشد، نه عفو او جایز است و نه مصالحه با او به مالی؛ اما اگر مرتکب جنایتی نشده و تنها ترسانده باشد، تبعید می‌شود، و اگر تنها اخاذی کرده باشد، دست راست و پای چپش قطع و پس از آن، تبعید می‌گردد، و اگر کسی را کشته و غرضش از کشیدن سلاح، کشتن او بوده است، ولی مقتول میان قصاص و عفو و گرفتن دیه مخیّر است؛ اما اگر غرضش اخاذی از مقتول بوده، کشته و پس از آن به دار آویخته می‌شود، و اگر دست کسی را قطع کند و مالی بر ندارد، دستش قطع، سپس تبعید می‌شود، و اگر آسیب رساند و دست ببرد و اخاذی کند، ابتدا دست چپ او، در صورتی که دست چپ را بریده باشد، به جهت قصاص قطع می‌شود، سپس دست راستش برای اخاذی بریده می‌شود، و اگر دست راست را قطع کرده باشد، دست راستش به جهت قصاص و پای چپش برای اخاذی قطع می‌گردد.
[۱۰۷] ابن حمزه‌ طوسی، محمد بن علی، الوسیلة، ص۲۰۶.

۴. اگر محارب به قصد ترساندن مردم سلاح برکشد، کیفرش تبعید است، و اگر افزون بر آن، آسیب رساند، ابتدا قصاص، سپس تبعید می‌شود و اگر سلاح بکشد و اخاذی کند، دست و پایش قطع می‌شود، و اگر علاوه بر آن، آسیب رساند، حاکم مخیر است او را بکشد و به دار آویزد و یا دست و پایش را قطع کند، و اگر مرتکب قتل شود، لیکن مالی بر ندارد، کشته می‌شود؛ اما اگر علاوه بر قتل، مـال هـم بردارد، دست راستش به جهت سرقت، قطع و پس از آن، تحویل اولیای مقتول می‌شود تا مال را از او پس بگیرند، سپس او را بکشند، و اگر اولیای مقتول عفو کنند، حاکم او را می‌کشد. اولیای مقتول نمی‌توانند در ازای عفو او، از وی دیه بگیرند.
[۱۰۸] خوئی، سیدابوالقاسم، مبانی تکملة المنهاج، ج١، ص۳۱۸.


۵.۲ - کیفر محارب قاتل بنابر قول به تخییر

بنابر قول به تخییر، چنانچه محارب کسی را بکشد، آیا در این صورت نیز حاکم میان یکی از چهار کیفر یاد شده مخیر است یا در این فرض، کشتن محارب متعین می‌باشد. جمعی به طور مطلق، کشتن را متعین دانسته‌اند.
[۱۰۹] شیخ مفید، المقنعة، ص۸۰۵.
[۱۱۰] شیخ طوسی، الخلاف، ج۵، ص۴۶۱.
[۱۱۱] ابن ادریس حلی، کتاب السرائر، ج۳، ص۵۰۵.
[۱۱۲] فاضل کاظمی، جواد بن سعد، مسالک الافهام، ج۴، ص۲۱۲.

برخی نیز به طور مطلق قائل به تخییر شده، حتی در فرض یاد شده نیز قتل محارب را متعین ندانسته‌اند. البته ولی مقتول، با وجود شرایط قصاص، می‌تواند قاتل را قصاص کند یا از او دیه بگیرد و یا او را ببخشد. در صورت عفو یا گرفتن دیه، حاکم میان یکی از چهار کیفر، مخیر است.
[۱۱۳] نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۴۱، ص۵۷۸ - ۵۷۹.
[۱۱۴] فاضل لنکرانی، محمد، تفصیل الشریعة (الحدود)، ص۶۶۲ – ۶۶۳.
[۱۱۵] موسوی اردبیلی، سیدعبدالکریم، فقه الحدود و التعزیرات، ج۳، ص۵۸۴.

بسیاری در مسئله تفصیل داده و گفته‌اند: اگر محارب، برای اخاذی مرتکب قتل شده باشد، کشتن او متعین است، حتی اگر ولی مقتول او را ببخشد، و اگر ارتکاب قتل به جهتی دیگر باشد، زمام او در دست ولی مقتول است که او را ببخشد یا از او دیه بگیرد و در هر دو صورت، حاکم در مجازات وی میان یکی از کیفرهای چهارگانه مخیّر است؛
[۱۱۶] محقق حلی، شرائع الاسلام، ج۴، ص۹۶۰.
[۱۱۷] علامه حلی، تحریر الاحکام، ج۵، ص۳۸۲.
[۱۱۸] علامه حلی، قواعد الاحکام، ج۳، ص۵۷۰.
[۱۱۹] علامه حلی، تلخیص المرام، ص۳۲۹.
[۱۲۰] معالم الدین فی فقه آل یاسین، ج۲، ص۵۱۷ - ۵۱۸.
[۱۲۱] مقدس اردبیلی، مجمع الفائدة، ج۱۳، ‌ص۲۹۹.
[۱۲۲] خوئی، سیدابوالقاسم، تکملة منهاج الصالحین، ص۵۲.
بلکه برخی، وجوب قتل محارب را در فرض کشتن دیگری برای اخاذی از او، اجماعی دانسته‌اند.
[۱۲۳] غایة المرام، ج۴، ص۳۵۰.





۶.۱ - به دار آویختن

بنابر قول به تخییر، یکی از کیفرهای چهارگانه محارب، زنده به دار آویختن او است؛ لیکن بنابر قول به ترتیب -چنان‌که گذشت - ابتدا کشته، سپس به دار آویخته می‌شود.
[۱۲۴] نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۴۱، ص۵۸۹.

محارب مدت سه روز بر چوبه دار می‌ماند، پس از آن پایین آورده می‌شود و باقی گذاشتن وی بر چوبه دار بیش از سه روز جایز نیست.
اگر محارب زنده به دار آویخته شود و در مدت سه روز بمیرد، پس از پایین آوردن از دار، در صورتی که مسلمان باشد، غسل داده، کفن کرده و پس از اقامه نماز بر او، دفن می‌شود و بنابر قول به ترتیب، قبل از اقدام به کشتن وی، از او خواسته می‌شود غسل کند و کفن بپوشد و پس از کشتن و به دار آویختن او، تنها نماز بر وی خوانده و دفن می‌شود. البته اگر قبل از کشته شدن غسل نکند، پس از پایین آوردن از دار، غسل داده می‌شود.
[۱۲۵] ابن ادریس حلی، کتاب السرائر، ج۱، ص۱۷۰.
[۱۲۶] محقق حلی، شرائع الاسلام، ج۴، ص۹۶۰.
[۱۲۷] تحریر الاحکام، ج۵، ص۳۸۱.
[۱۲۸] علامه حلی، قواعد الاحکام، ج۳، ص۵۶۹ - ۵۷۰ .
[۱۲۹] فاضل هندی، محمد بن حسن، کشف اللثام، ج۱۰، ص۶۴۳ – ۶۴۴.

برخی گفته‌اند: اگر مقصود از دار آویختن محارب، کشتن او باشد. در این صورت نیز قبل از به دار زدن، امر به غسل می‌شود و تفاوتی با محاربی که ابتدا کشته، سپس به دار آویخته می‌شود ندارد.
[۱۳۰] شهید ثانی، مسالک الافهام، ج۱۵، ص۱۸.
[۱۳۱] طباطبایی، سیدعلی، ریاض المسائل، ج۱۳، ص۶۲۲ – ۶۲۳.
[۱۳۲] نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۴۱، ص۵۹۱.

چنانچه محارب زنده به دار آویخته شود، لیکن در مدت سه روز نمیرد، آیا پس از سه روز کشته می‌شود یا بر دار می‌ماند تا بمیرد و یا پایین آورده و رها می‌شود؟ بسیاری، متعرض این فرع نشده‌اند و آنان که متعرض شده‌اند دیدگاهاشان مختلف است. برخی قول نخست
[۱۳۳] شهید ثانی، الروضة البهیة، ج۹، ص۳۰۲.
[۱۳۴] فاضل هندی، محمد بن حسن، کشف اللثام، ج۱۰، ص۶۴۴.
و برخی قول دوم را برگزیده‌اند.
[۱۳۵] نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج، ج۴۱، ص۵۸۹.
[۱۳۶] سبزواری، سیدعبدالاعلی، مهذب الاحکام، ج۲۸، ص۱۲۷.
بعضی نیز بر هر دو دیدگاه اشکال کرده‌اند.
[۱۳۷] خوانساری، سیداحمد، جامع المدارک، ج۷، ص۱۷۰.
[۱۳۸] خمینی، سیدروح‌الله، تحریر الوسیلة، ج٢، ص۴٩٣.
[۱۳۹] فاضل لنکرانی، محمد، تفصیل الشریعة (الحدود)، ص۶۷۰ - ۶۷۲.


۶.۲ - قطع دست و پا

بنابر قول به تخییر حاکم میان کیفرهای چهارگانه، قطع دست و یای محارب جایز است؛ هر چند اخاذی نکرده باشد؛ لیکن بنابر قول به ترتیب، در صورتی که مالی بدزدد، دست و پایش قطع می‌شود. در اینکه در مال به سرقت رفته نصاب (یک چهارم دینار) معتبر است و در کمتر از آن، حد قطع جاری نمی‌شود، یا نصاب معتبر نیست، برخی، به قدر نصاب بودن را معتبر دانسته‌اند؛
[۱۴۰] شیخ طوسی، الخلاف، ج۵، ص۴۶۴.
لیکن بسیاری آن را معتبر ندانسته‌اند.
[۱۴۱] محقق حلی، شرائع الاسلام، ج۴، ص۹۶۱.
[۱۴۲] علامه حلی، تحریر الاحکام، ج۵، ص۳۸۲.
[۱۴۳] شهید ثانی، مسالک الافهام، ج۱۵، ص۱۹.
[۱۴۴] نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج، ج۴۱، ص۵۹۵.
[۱۴۵] گلپایگانی، سیدمحمدرضا، الدر المنضود، ج۳، ص۳۰۰.
[۱۴۶] اسس الحدود و التعزیرات، ص۴۰۲ – ۴۰۳.

در چگونگی قطع، ابتدا دست راست، سپس پای چپ بریده می‌شود. مستحب است پس از قطع دست راست، خون موضع قطع، بند آورده و پس از آن پا بریده شود و خون آن نیز بند آورده شود.
[۱۴۷] نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۴۱، ص۵۹۶.
[۱۴۸] علامه حلی، تلخیص المرام، ص٣٢٩.

اگر محارب فاقد یکی از دو عضو باشد، به قطع عضو موجود اکتفا می‌شود و منتقل به غیر آن نمی‌شود. بنابراین، قطع دست چپ و پای راست جایگزین آن نمی‌گردد
[۱۴۹] نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۴۱، ص۵۹۶.
[۱۵۰] علامه حلی، تلخیص المرام، ص٣٢٩.
و اگر فاقد هر دو عضو باشد، برخی گفته‌اند: حکم به غیر آن؛ یعنی پای راست و دست چپ منتقل می‌شود.
[۱۵۱] شیخ طوسی، المبسوط، ج۸، ص۴۹.

محل قطع دست و پا -به تصریح برخی ـ محل قطع دست و پای دزد است؛ یعنی دست از بن انگشتان غیر شست و یا از محل برآمدگی روی آن بریده میشود.
[۱۵۲] کاشف الغطاء، جعفر، کشف الغطاء، ج۴، ص۴۲۶.
[۱۵۳] گلپایگانی، سیدمحمدرضا، الدر المنضود، ج۳، ص۳۰۳.


۶.۳ - تبعید

بنابر قول مشهور، مقصود از نفی محارب، تبعید او از شهرش به شهری دیگر است و اینکه به هر شهری که وارد می‌شود، حاکم به اهالی آن شهر بنویسد که لازم است از همنشینی، داد و ستد و هم غذا شدن با وی خودداری کنند تا وی مجبور شود به شهری دیگر برود و همین‌گونه مجبور شود از شهری به شهری دیگر برود تا زمانی که توبه کند یا بمیرد.
[۱۵۴] علامه حلی، تحریر الاحکام، ج۵، ص۳۸۲.
[۱۵۵] شهید ثانی، مسالک الافهام، ج۱۵، ص۱۸.
[۱۵۶] طباطبایی، سیدعلی، ریاض المسائل، ج۱۳، ص۶۲۳.
[۱۵۷] نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۴۱، ص۵۹۲.

بیشتر فقها زمان تبعید را به یک سال محدود نکرده، بلکه قائل به ادامه آن تا زمان توبه شده‌اند؛
[۱۵۸] شهید ثانی، مسالک الافهام، ج۱۵، ص۱۸.
[۱۵۹] نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۴۱، ص۵۹۳.
لیکن برخی، مدت آن را یک سال دانسته‌اند.
[۱۶۰] حلی، یحیی بن سیعد، الجامع للشرائع، ص۲۴۲.



حدّ محارب با توبه او پیش از دستگیری، ساقط می‌شود؛ لیکن حقوق مردم همچون قتل، آسیب زدن و اخاذی، با توبه ساقط نمی‌شود؛ چنان‌که توبه پس از دستگیری موجب سقوط حد نمی‌شود.
[۱۶۱] نجفی، محمدحسن، نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج، ج۴۱، ص۵۸۱.



۱. مائده/سوره۵، آیه۳۳.    
۲. شیخ طوسی، الخلاف، ج۵، ص۴۵۷.    
۳. ابن ادریس حلی، کتاب السرائر، ج۳، ص۵۰۵.    
۴. محقق حلی، شرائع الاسلام، ج۴، ص۹۵۸ - ۹۵۹.    
۵. علامه حلی، ارشاد الاذهان، ج۲، ص۱۸۶.    
۶. شهید اول، الدروس الشرعیة، ج۲، ص۵۹.    
۷. شهید ثانی، مسالک الافهام، ج۱۵، ص۵.    
۸. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۱۳، ص۳۱۰.    
۹. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۱۳، ص۳۱۴.    
۱۰. مائده/سوره۵، آیه۳۳.    
۱۱. شیخ طوسی، الخلاف، ج۵، ص۴۵۷.    
۱۲. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۴۱، ص۵۶۴.    
۱۳. علامه حلی، قواعد الاحکام، ج۳، ص۵۶۸.    
۱۴. شهید ثانی، مسالک الافهام، ج۱۵، ص۵.    
۱۵. فاضل هندی، محمد بن حسن، کشف اللثام، ج۱۰، ص۶۳۴.    
۱۶. فیض کاشانی، محمدمحسن، مفاتیح الشرائع، ج۲، ص۹۸ - ۹۹.    
۱۷. طباطبایی، سیدعلی، ریاض المسائل، ج۱۳، ص۶۱۴-۶۱۵.    
۱۸. علامه حلی، ارشاد الاذهان، ج۲، ص۱۸۶.    
۱۹. شهید ثانی، الروضة البهیة، ج۹، ص۲۹۲.    
۲۰. شهید ثانی، مسالک الافهام، ج۱۵، ص۵.    
۲۱. مقدس اردبیلی، مجمع الفائده، ج۱۳، ص۲۸۶ - ۲۸۷.    
۲۲. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۴۱، ص۵۶۶ – ۵۶۷.    
۲۳. محقق حلی، المختصر النافع، ص۲۲۶.    
۲۴. علامه حلی، تحریر الاحکام، ج۵، ص۳۸۰.    
۲۵. فخرالمحققین حلی، محمد بن حسن، ایضاح الفوائد، ج۴، ص۵۴۳.    
۲۶. شهید ثانی، الروضة البهیة، ج۹، ص٢٩٠.    
۲۷. فیض کاشانی، محمدمحسن، مفاتیح الشرائع، ج۲، ص۹۹.    
۲۸. طباطبایی، سیدعلی، ریاض المسائل، ج۱۳، ص۶۱۴.    
۲۹. علامه حلی، تلخیص المرام، ص۳۲۹.    
۳۰. علامه حلی، ارشاد الاذهان، ج۲، ص۱۸۶.    
۳۱. مقدس اردبیلی، مجمع الفائدة، ج۱۳، ص۲۸۷ - ۲۸۸.    
۳۲. فاضل هندی، محمد بن حسن، کشف اللثام، ج۱۰، ص۶۳۵-۶۳۶.    
۳۳. شهید اول، الدروس الشرعیة، ج٢، ص۵۹.
۳۴. محقق حلی، المختصر النافع، ص۲۲۶.    
۳۵. علامه حلی، ‌ارشاد الاذهان، ج۲، ص۱۸۶.    
۳۶. فخرالمحققین حلی، محمد بن حسن، ایضاح الفوائد، ج۴، ص۵۴۲ - ۵۴۳.    
۳۷. شهید ثانی، مسالک الافهام، ج۱۵، ص۶-۷.    
۳۸. مقدس اردبیلی، مجمع الفائدة، ج۱۳، ص۲۸۷.    
۳۹. مقدس اردبیلی، مجمع الفائدة، ج۱۳، ص۲۹۰.    
۴۰. فیض کاشانی، محمدمحسن، مفاتیح الشرائع، ج۲، ص۹۹.    
۴۱. فاضل هندی، محمد بن حسن، کشف اللثام، ج۱۰، ص۶۳۵.    
۴۲. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۴۱، ص۵۶۷.    
۴۳. شیخ طوسی، النهایة، ص٧٢٠.    
۴۴. قاضی ابن براج، عبدالعزیز بن برّاج، المهذب، ج٢، ص۵۵۳.    
۴۵. قطب‌الدین راوندی، سعید بن هبة‌الله، فقه القرآن، ج۲، ص۳۸۷.    
۴۶. علامه حلی، مختلف الشیعة، ج٩، ص۲۴۸.    
۴۷. ابن حمزه‌ طوسی، محمد بن علی، الوسیلة، ص۲۰۶.
۴۸. محقق حلی، شرائع الاسلام، ج۴، ص۹۵۹.
۴۹. حلی، یحیی بن سیعد، الجامع للشرائع، ج، ص۲۴۱.
۵۰. علامه حلی، ‌ ارشاد الاذهان، ج۲، ص۱۸۶ .
۵۱. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۴۱، ص۵۶۸.
۵۲. شهید اول، غایة المراد، ج۴، ص۲۸۰.
۵۳. مقدس اردبیلی، مجمع الفائدة، ج۱۳، ص۲۸۸.
۵۴. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۴۱، ص۵۷۰.
۵۵. شیخ طوسی، الخلاف، ج۵، ص۴۶۵.
۵۶. ابن ادریس حلی، کتاب السرائر، ج۹، ص۳۵۰.
۵۷. علامه حلی، تحریر الاحکام، ج۵، ص۳۸۰.
۵۸. شهید ثانی، الروضة البهیة، ج٩، ص۲۹۲ .
۵۹. شهید ثانی، مسالک الافهام، ج۱۵، ص۷.
۶۰. ابن ادریس حلی، کتاب السرائر، ج۳، ص۵۰۵.
۶۱. محقق حلی، شرائع الاسلام، ج۴، ص۹۵۹.
۶۲. علامه حلی، ‌ ارشاد الاذهان، ج۲، ص۱۸۶.
۶۳. شیخ طوسی، النهایة، ص۷۲۰.
۶۴. قاضی ابن براج، عبدالعزیز بن برّاج، المهذب، ج۲، ص۵۵۳.
۶۵. فاضل هندی، محمد بن حسن، کشف اللثام، ج۱۰، ص۶۳۴.
۶۶. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۴۱، ص۵۶۴.
۶۷. شیخ مفید، المقنعة، ص۸۰۴.
۶۸. ابویعلی دیلمی، حمزة بن عبدالعزیز، المراسم العلویة، ص۲۵۳.
۶۹. موسوی اردبیلی، سیدعبدالکریم، فقه الحدود و التعزیرات، ج۳، ‌ص۵۳۷.
۷۰. محقق حلی، المختصر النافع، ص۲۲۶.
۷۱. علامه حلی، ‌ ارشاد الاذهان، ج۲، ص۱۸۶.
۷۲. شهید ثانی، الروضة البهیة، ج۹، ص۲۹۳.
۷۳. مقدس اردبیلی، مجمع الفائدة، ج۱۳، ص۲۸۸.
۷۴. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج، ج۴۱، ص۵۷۱.
۷۵. ابویعلی دیلمی، حمزة بن عبدالعزیز، المراسم العلویة، ص۲۶۱.
۷۶. علامه حلی، مختلف الشیعة، ج۹، ص۲۱۰.
۷۷. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۴۱، ص۵۷۱.
۷۸. الهدایة، ص۲۹۶.
۷۹. شیخ مفید، المقنعة، ص۸۰۴-۸۰۵.
۸۰. ابویعلی دیلمی، حمزة بن عبدالعزیز، المراسم العلویة، ص۲۵۳.
۸۱. ابن ادریس حلی، کتاب السرائر، ج۳، ص۵۰۵.
۸۲. ابن ادریس حلی، کتاب السرائر، ج۳، ص۵۰۷.
۸۳. محقق حلی، المختصر النافع، ص۲۲۶.
۸۴. علامه حلی، مختلف الشیعة، ج۹، ص۲۴۵-۲۴۶.
۸۵. فخرالمحققین حلی، محمد بن حسن، ایضاح الفوائد، ج۴، ص۵۴۳ - ۵۴۴.
۸۶. شهید اول، الدروس الشرعیة، ج۲، ص۶۰.
۸۷. شهید ثانی، مسالک الافهام، ج۱۵، ص۸-۱۲.
۸۸. فیض کاشانی، محمدمحسن، مفاتیح الشرائع، ج۲، ص۱۰۰.
۸۹. طباطبایی، سیدعلی، ریاض المسائل، ج۱۳، ص۶۱۷.
۹۰. شیخ طوسی، النهایة، ص۷۲۰.
۹۱. ابن زهره، سیدحمزه بن علی، غنیة النزوع، ص۲۰۱ - ۲۰۲.
۹۲. ابن حمزه‌ طوسی، محمد بن علی، الوسیلة، ص۲۰۶.
۹۳. قاضی ابن براج، عبدالعزیز بن برّاج، المهذب، ج۲، ص۵۵۳.
۹۴. ابوالصلاح حلبی، تقی بن نجم‌الدین، الکافی فی الفقه، ص۲۵۲.
۹۵. حلی، یحیی بن سیعد، الجامع للشرائع، ص۲۴۱ - ۲۴۲.
۹۶. شهید اول، غایة المراد، ج۴، ص۲۷۸.
۹۷. طباطبایی، سیدعلی، ریاض المسائل، ج۱۳، ص۶۲۰.
۹۸. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۴۱، ص۵۷۶ - ۵۷۸.
۹۹. خوئی، سیدابوالقاسم، مبانی تکملة المنهاج، ج١، ص٣١٨ – ٣٢٧.
۱۰۰. شیخ طوسی، النهایة، ص٧٢٠.
۱۰۱. قاضی ابن براج، عبدالعزیز بن برّاج، المهذب، ج٢، ص۵۵۳.
۱۰۲. قطب‌الدین راوندی، سعید بن هبة‌الله، فقه القرآن، ج۲، ص۳۸۷.
۱۰۳. علامه حلی، تلخیص المرام، ص۳۲۹.
۱۰۴. شیخ طوسی، المبسوط، ج۸، ص۴۷-۴۸.
۱۰۵. شیخ طوسی، الخلاف، ج۵، ص۴۵۸.
۱۰۶. شیخ طوسی، المبسوط، ج۸، ص۵۴۸.
۱۰۷. ابن حمزه‌ طوسی، محمد بن علی، الوسیلة، ص۲۰۶.
۱۰۸. خوئی، سیدابوالقاسم، مبانی تکملة المنهاج، ج١، ص۳۱۸.
۱۰۹. شیخ مفید، المقنعة، ص۸۰۵.
۱۱۰. شیخ طوسی، الخلاف، ج۵، ص۴۶۱.
۱۱۱. ابن ادریس حلی، کتاب السرائر، ج۳، ص۵۰۵.
۱۱۲. فاضل کاظمی، جواد بن سعد، مسالک الافهام، ج۴، ص۲۱۲.
۱۱۳. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۴۱، ص۵۷۸ - ۵۷۹.
۱۱۴. فاضل لنکرانی، محمد، تفصیل الشریعة (الحدود)، ص۶۶۲ – ۶۶۳.
۱۱۵. موسوی اردبیلی، سیدعبدالکریم، فقه الحدود و التعزیرات، ج۳، ص۵۸۴.
۱۱۶. محقق حلی، شرائع الاسلام، ج۴، ص۹۶۰.
۱۱۷. علامه حلی، تحریر الاحکام، ج۵، ص۳۸۲.
۱۱۸. علامه حلی، قواعد الاحکام، ج۳، ص۵۷۰.
۱۱۹. علامه حلی، تلخیص المرام، ص۳۲۹.
۱۲۰. معالم الدین فی فقه آل یاسین، ج۲، ص۵۱۷ - ۵۱۸.
۱۲۱. مقدس اردبیلی، مجمع الفائدة، ج۱۳، ‌ص۲۹۹.
۱۲۲. خوئی، سیدابوالقاسم، تکملة منهاج الصالحین، ص۵۲.
۱۲۳. غایة المرام، ج۴، ص۳۵۰.
۱۲۴. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۴۱، ص۵۸۹.
۱۲۵. ابن ادریس حلی، کتاب السرائر، ج۱، ص۱۷۰.
۱۲۶. محقق حلی، شرائع الاسلام، ج۴، ص۹۶۰.
۱۲۷. تحریر الاحکام، ج۵، ص۳۸۱.
۱۲۸. علامه حلی، قواعد الاحکام، ج۳، ص۵۶۹ - ۵۷۰ .
۱۲۹. فاضل هندی، محمد بن حسن، کشف اللثام، ج۱۰، ص۶۴۳ – ۶۴۴.
۱۳۰. شهید ثانی، مسالک الافهام، ج۱۵، ص۱۸.
۱۳۱. طباطبایی، سیدعلی، ریاض المسائل، ج۱۳، ص۶۲۲ – ۶۲۳.
۱۳۲. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۴۱، ص۵۹۱.
۱۳۳. شهید ثانی، الروضة البهیة، ج۹، ص۳۰۲.
۱۳۴. فاضل هندی، محمد بن حسن، کشف اللثام، ج۱۰، ص۶۴۴.
۱۳۵. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج، ج۴۱، ص۵۸۹.
۱۳۶. سبزواری، سیدعبدالاعلی، مهذب الاحکام، ج۲۸، ص۱۲۷.
۱۳۷. خوانساری، سیداحمد، جامع المدارک، ج۷، ص۱۷۰.
۱۳۸. خمینی، سیدروح‌الله، تحریر الوسیلة، ج٢، ص۴٩٣.
۱۳۹. فاضل لنکرانی، محمد، تفصیل الشریعة (الحدود)، ص۶۷۰ - ۶۷۲.
۱۴۰. شیخ طوسی، الخلاف، ج۵، ص۴۶۴.
۱۴۱. محقق حلی، شرائع الاسلام، ج۴، ص۹۶۱.
۱۴۲. علامه حلی، تحریر الاحکام، ج۵، ص۳۸۲.
۱۴۳. شهید ثانی، مسالک الافهام، ج۱۵، ص۱۹.
۱۴۴. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج، ج۴۱، ص۵۹۵.
۱۴۵. گلپایگانی، سیدمحمدرضا، الدر المنضود، ج۳، ص۳۰۰.
۱۴۶. اسس الحدود و التعزیرات، ص۴۰۲ – ۴۰۳.
۱۴۷. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۴۱، ص۵۹۶.
۱۴۸. علامه حلی، تلخیص المرام، ص٣٢٩.
۱۴۹. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۴۱، ص۵۹۶.
۱۵۰. علامه حلی، تلخیص المرام، ص٣٢٩.
۱۵۱. شیخ طوسی، المبسوط، ج۸، ص۴۹.
۱۵۲. کاشف الغطاء، جعفر، کشف الغطاء، ج۴، ص۴۲۶.
۱۵۳. گلپایگانی، سیدمحمدرضا، الدر المنضود، ج۳، ص۳۰۳.
۱۵۴. علامه حلی، تحریر الاحکام، ج۵، ص۳۸۲.
۱۵۵. شهید ثانی، مسالک الافهام، ج۱۵، ص۱۸.
۱۵۶. طباطبایی، سیدعلی، ریاض المسائل، ج۱۳، ص۶۲۳.
۱۵۷. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۴۱، ص۵۹۲.
۱۵۸. شهید ثانی، مسالک الافهام، ج۱۵، ص۱۸.
۱۵۹. نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۴۱، ص۵۹۳.
۱۶۰. حلی، یحیی بن سیعد، الجامع للشرائع، ص۲۴۲.
۱۶۱. نجفی، محمدحسن، نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام، ج، ج۴۱، ص۵۸۱.



• فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت (علیهم‌السلام)، ج۷، ص۵۴۴.
۰:۱۷. ۲:۴۵ دقیقه بدهکارم از ماه تیر.



جعبه ابزار